سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۱

اول مهر.. فکر کنم واسه همه "مدرسه" رُ خاطر نشون باشه.. هميشه اين پديده ي شوم! اول مهر شروع مي شه.. اين بلاي خانمان سوز..!! بچه کوچولوها معمولاً مي ترسن.. گريه مي کنن.. ابتدايي و راهنمايي ها که مدرسه رُ تجربه کردن؛ اين روزها مي رن تو خيابون ها و جامدادي و مداد سياه و مداد قرمز يا خودکارهاي چند رنگ و دفتر و.. مي خرن! دبيرستاني ها هم.. نمي دونم! يادم نيست.. من هيچ وقت اون جوري نبوده که بريم خريد مدرسه مثلاً.. هميشه همه چيز تو خونه بوده و هست.. اگه روز اول برم مدرسه، معمولاً به تأخير همراهه.. خيلي روز عادي هست.. اين بار هم مثل دفعاتِ قبل.. تنها فرقش اينه که بايد صبح زود پاشم! تقريباً 10 روز ديگه شروع مي شه.. امروز 19 شهريور (10 سپتامبر) ـه.. راستي! فردا 11 سپتامبره ها.. همون روزي که مثلاً شايد يه طوري بشه.. قراره کلي سايت هک بشه و.. روز به ياد موندني خواهد بود.. حالا ببينيم چي ميشه!
يه سوال؛ ديدنِ يه فيلم تا چند بار مي تونه جالب باشه..؟! و اگه يه فيلم رُ به دفعات (و بدونِ فاصله.. مثلاً 3 روز پشتِ سرِ هم) ببينين، باز هم مي خندين؟ نمي دونم چرا.. اما به نظرم دليلي نداره نخندم.. البته قبول دارم که به خودم مربوطه ؛)
وبلاگ نويسي جالبه! و براي من پر خاطره.. از حرف ها و نوشته ها و احساساتم.. از روزها و شب هام.. وبلاگ يه موقعي تنها فاصله ي بين من و azizi بود.. يه موقعي تنها جا واسه نوشته هام بود.. يه موقعي هم سند بود، تا عقايدم رُ مکتوب کنم.. از اين که چند وقت -هميشه- باهاش بودم خوشحالم.. خيلي چيزها ياد گرفتم.. ممنون از همه...
يکي از سايت هاي باحال آينه ست.. با موضوع هنر و ادب که مهرماه 1380 با دوهفته، زمان براي طراحي اوليه راه اندازي شد.. سايتي که بازده مالي نداره (با هفتاد هزار تومن هزينه ي راه اندازي) و روزانه بيش از هزارنفر ويزيتور داره.. (به مديريت آرش عاشوري نيا و سارا محمدي).. اين flash رُ اون جا پيدا کردم.. به مناسبتِ روزِ فروغ..
و اين منم
زني تنها
در آستانه ي فصلي سرد
در ابتداي درکِ هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک آسمان
و ناتواني اين دست هاي سيماني..
امروز روز اول دي ماه است
من راز فصل ها را مي دانم
من حرف لحظه ها را مي فهمم
نجات دهنده در گور خفته است..
در آستانه ي فصلي سرد
در محفل عزاي آينه ها
و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ
و اين غروب بارور شده از دانش سکوت؛
چه گونه مي شود به کسي که مي رود اينسان
صبور،
سنگين،
سرگردان..
فرمانِ ايست داد؟
ديگر چه گونه يک نفر به رقص برخواهد خاست
و گيسوانِ کودکي اش را
در آب هاي جاري خواهد ريخت..
ستاره هاي عزيز
ستاره هاي مقوايي عزيز
وقتي در آسمان دروغ وزيدن مي گيرد
ديگر چه گونه مي شود به سوره هاي رسولانِ سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم مي رسيم
و آن گاه
خورشيد بر تباهي اجسادِ ما قضاوت خواهد کرد..
من سردم است
من سردم است و انگار هيچ وقت گرم نخواهم شد
اي يار! اي يگانه ترين يار؛ آن شراب مگر چند ساله بود؟
من عريانم، عريانم.. عريانم
مثل سکوت هاي ميانِ کلام محبت عريانم
و زخم هاي من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق..
چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گريسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسيدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروسِ خوشه هاي اقاقي شدم
آن شب که اصفهان پر از طنين کاشي آبي بود
و آن کسي که نيمه ي من بود، به درونِ نطفه ي من بازگشته بود
و من در آينه مي ديدمش
که مثل آينه پاکيزه بود و روشن
و ناگهان صدايم کرد،
و من عروس خوشه هاي اقاقي شدم..
آيا دوباره گيسوان را در باد شانه خواهم زد؟
آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟
و شمعداني ها را
در آسمانِ پشتِ پنجره خواهم گذاشت؟
آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد؟
آيا دوباره زنگِ در مرا به سوي انتظارِ صدا خواهد برد؟
به مادرم گفتم: ديگر تمام شد
گفتم: هميشه پيش از آن که فکر کني اتفاق مي افتد
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم..
من از کجا مي آيم؟
من از کجا مي آيم که اين چنين به بوي شب آغشته ام..
هنوز خاکِ مزارش تازه است
مزار آن دو دستِ سبز جوان را مي گويم..
سکوت چيست، چيست، چيست اي يگانه ترين يار؟
سکوت چيست به جز حرف هاي ناگفته
من از گفتن مي مانم، اما زبانِ گنجشکان
زبان زندگي جمله هاي جاري جشنِ طبيعت است..
زبان گنجشکان يعني: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان يعني: نسيم، عطر، نسيم
زبان گنجشکان در کارخانه مي ميرد..
شايد حقيقت آن دو دستِ سبز جوان بود،
آن دو دستِ جوان
که زير بارش يکريز برف مدفون شد
و سال ديگر، وقتي بهار
با آسمان پشتِ پنجره هم خوابه مي شود
و در تنش فوران مي کنند
فواره هاي سبز ساقه هاي سبکبار
شکوفه خواهد داد؛ اي يار! اي يگانه ترين يار..
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد.. (Flash تصويريش رُ ببينين!)