چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۱

هر آن چه که مي شنوي
به نحوي معنايش روشن است،
ما همه سرنشينانِ يک سفينه ايم و به پيش مي رويم..
از اولين باري که صداي زندگي شنيده شد
تا آخرين صداي انسان در اين کُره ي خاکي
هميشه سوال اين بوده است که به کجا مي رويم؟
به کجا مي رويم؟
مجبور شدم از "کريس دِ برگ" استفاده کنم تا بتونم بگم ماه دوباره طلوع کرده..
برام چند بار پيغام فرستاده.. و اين بار خودش اومده به استقبالم.. بايد برم..
دوست دارم هايکو بخونم؛ غوکي / در آبگير مي خواند / شب تنها نيست..
دوست دارم زمين رُ بغل کنم.. دوست دارم باد رُ تنفس کنم و صدام رُ بدم به
پرنده هايي که دارن شعر مي خونن.. ولي مي دونم که بر مي گردم..
خيلي زود.. با يه بغل گلاي نرگس.. خيلي زود..