..دوستت دارم
نه تنها براي آن چه که هست؛
بلکه برای آن چه که هستم.. هنگامي که با تو ام..
دوستت دارم
نه تنها برای آن چه از خود ساخته ای
بلکه برای آن چه که از من می سازی..
دوستت دارم
برای بخشی از وجودم که تو شکوفايش می کنی..
دوستت دارم
چون دست بر دلِ فسرده ام می نهی
زنگارهای بی ارزش وبی مقدار را به سويی می زنی؛
و نور می تابانی بر گنجينه های پنهانی که
تاکنون در ژرفای من بودند..
دوستت دارم
چون ياري م می کنی..
کمک می کنی که کار روزانه ام؛ نه يک سر شکستگی ، بلکه ترنم ترانه ای باشد
بی هيچ کلامی و يا اشارتی، به اين کار توانا گشته ای؛
چون خود بوده ای..
شايد دوست بودن در نهايت به همين معناست..
( Roy Croft از )