سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۱

اين من ام..؟!
امروز روز خوبي بود..
صبح که رفتم زيارت(!) بعد هم دبير عربي مون رُ ديدم و
خلاصه با هم حرف زديم و بهش يه "نقاب" دادم!!
راستي در مورد نقاب؛ هنوز اتفاق خاصي نيفتاده..؟!
آخه تو اين کاست سه ترانه از ترانه هاي «يغما گلرويي»
(يه شاعر ايراني) خونده شده..
و شايد مثل قضيه ي "فقط به خاطر تو" جنجال درست کنه..
any way ، داشتم مي گفتم..
امروز يه اعتماد به نفس عجيبي داشتم..!!! نمي دونم چرا!
و دقيقاً به همه ي کارهام هم رسيدم..
آخرين اتفاق، امتحان مشکلي بود که خوب نشدم..
يعني همه مونده بودن.. اما من اين قدر relax بودم
که همه فکر کردن خوب مي شم..
مثل "خوشحال ها" يه کم نوشتم و بعد برگه رُ دادم..
بعد از يک سال ، امروز رفتم آزمايشگاه!!
آقاهه (اسم ش رُ نمي دونم) مي گفت اسمت تو ليست نيست!
و چون تا به حال، حاضري نداشتم، فکر کرده من نيستم..
اما باحال بود؛ همه ي آزمايش ها رُ تو 15 دقيقه انجام دادم،
يه مثبتِ اضافي هم گرفتم و بعدش جيم زدم..
اين روز ها مدرسه خوش مي گذره!!
همه ي درس هامون عقبه! هنوز هيچ درسي رُ تموم نکرديم!
آخرين خبر رُ هم که شنيدين..؟!
براي ما ، کنکور دو مرحله اي يه.
سال ديگه ، بهمن ماه ، کنکور درس هاي عمومي رُ مي ديم
و براي دانشگاه، 4 امتياز وجود داره؛
کنکور دروس عمومي ، سال 81
کنکور دروس اختصاصي ، سال 82
معدل سال ديگه
و معدل پاياني نيمه ي دوم ، امسال..
اين هم از اين!
راستي! تلفن مون رُ کابْل برگردون کردن و الآن تلفن نداريم!
داريم.. اما شماره نداره!!!
آخه (نمي دونم چرا) بعضي موقع ها، به غير از پيش شماره،
شماره هاي آخر يا وسط هم تغيير مي کنه..
( پسر دکتر واعظ زاده گفت که مال اون ها هم همين جوري بوده.. )
و خلاصه اش اين که ، شماره مون گُم شده!
از يابنده تقاضا مي شود...
خُب ديگه! من برم کلاس زبان.. تا late نخوردم!