پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۱

مسافرت معمولاً خوبه! اگه عيد هم باشه ، چه بهتر..
به من که خيلي خوش گذشت اميدوارم شما هم از تعطيلات تون
راضي باشين و کلي خوش گذرونده باشين..
اين دو هفته، تنها مشکل من جدايي از کامپيوتر و تلفن و CD هام بود!
البته همه ي اين ها (اگه آدم سرش گرم کارِ ديگه يي باشه) ، حلّ ـه..
اما دوري از دوست ها و آشنايان..
any way دوباره برگشتم! اولاً که خيلي دلم واسه ي همه تنگ شده بود!
اوه! تا يادم نرفته بگم که مي خوام کمتر وقت م رُ با کامپيوتر بگذرونم؛
و لاجرم فقط وبلاگ عنصراول هست که مي خونم..
اگه فکر مي کنين بلاگ هاتون جالبه، لينک ش رُ برام mail کنين..
جاي همه تون سبز! کلي «سبزه» گره زدم(!) و باقي بچه هاي فاميل هم
به تبعيت از من. خلاصه فکر نکنم تا سالِ آينده ژه مجرد تو فاميل ما باشه :))
امروز دو تا اتفاق خوب افتاد؛
يکي ش اين که وقتي اون يکي IDي e.mailم رُ چک کردم،
ديدم سايت webshots برام کارت تبريک (تولد) فرستاده :) خيلي ذوق کردم!
بعدي ش هم عيدي «انتشارات کاروان» بود که به دستم رسيد:
شماره ي اول مجله ي «کامياب».. و خبرنامه ش..
ديگه اين که شبي که مي خواستم برگردم شيراز، يه آدم يخي (آدم برفي
اما با يخِ تگرگ!) ساختم.. البته دستم شديداً يخ زد، اما ارزشش رُ داشت!
رامبد جوان و اتيلا پسياني رُ هم تو رستوران جام جم (خيابون ولي عصر)
-قبل از اين که برن انگليس- ديديم.. البته اون ها از Mexico غذا گرفتن..
من هم اول مي خواستم از Spanish يا Mexico بگيرم؛
اما آخر رفتيم British Cooking Food..
خيلي جالب بود.. رامبد جوان ، دقيقاً عين فيلم هاش ، ACTIVE بود!
با چنان شور و حرارتي حرف مي زد و غذا مي خورد که نگو!
ديگه اين که باقي روزها رُ هم گشتم و «کتاب» خريدم..
راستي توصيه مي کنم اين بلاگِ دانيال رُ بخونين..