جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۸۲

فردا اولين کويز رُ دارم ! بايد بخونم چون از اول سال هيچي درس نخوندم و خُب قرار هم نيست جلو دخترا و استادهاي گرامي ضايع بشم.. دعاي روز؛ خداوندا فيضي برسان تا به خير و خوشي کويزها و امتحانات سپري شود.. خداوندا اگر خانوم --- صفر بشه خيالي نيست، من بايد نمره ي کامل بگيرم!

امروز هيچي ديگه، بايد درس بخونم! البته از صبح تا ظهر داشتم چت مي کردم!! ظهر تا عصر نوشتن وبلاگ و عصر هم با بچه ها قراره بريم نمايشگاه.. شب هم که کلي کار دارم.. فردا هم کوئيز.. راستي يه فلش توپ به اسم آدم :) حتماً ببينين ش!!

ديروز صبح که ظهر از خواب پاشدم! ناهار (صبحانه؟) خوردم و از خونه زدم بيرون.. قرار بود نمايش فيلم «بوي کافور عطر ياس» باشه، و من هم زود بيام خونه که ساعتِ 8 شب جايي مهمون بوديم! رفتم تو تالار فجر، ديدم يه نفر مثلِ خودِ بهمن فرمان آرا اون جا نشسته ! اول شک کردم اما از کراوات زدن و در کل حرف زدن ش فهميدم خودشه!! تقريباً فاصله ي يک متري ش وايسادم حرفاش رُ گوش کردم (آخه کنارش نشسته بودن و جا نبود!) بعد هم که 4 شد همه رفتيم تو سالن، ديدم تابلو هست برم کنارش بشينم (آخه ميشد) خلاصه يه کم اون ور تر نشستم.. اول پشتِ صحنه فيلم خانه اي روي آب بود که گفت اولين بار هست جايي پخش ميشه (به مدت يک ساعت) و بعد هم يک ساعت و نيم جلسه ي پرسش و پاسخ بود، بعد هم نمايش فيلم! من هم زنگ زدم خونه و گفتم حالا حالاها هستم! قرار شد خودم ساعتِ 8 دمِ رستوارنِ کريمخان باشم (چمران) ..خلاصه هر از گاهي ساعت م رُ نگاه مي کردم، 7:10 بود و بعد اپيزود سوم (آخه 3 تا اپيزود بود فيلم بوي کافور، عطر ياس) تيترش رُ زد که "سنگي در آب بينداز" من ساعت رُ نگاه کردم ديدک 7:58 دقيقه هست! خلاصه دويدم اومدم بيرون و با 5 دقيقه تأخير به قرار رسيدم.. خلاصه اين که آخرش هم فيلم اصلي رُ نديدم!!!!!!!! راستي اين دو روزه هم رقص در غبار و خاموشي دريا و فيلم هاي کوتاهِ نامه ي نانوشته و --- رُ ديدم (فستيوالِ آسياپسفيک) راستي ديشب هم خونه ي خودمون نخوابيدم واسه همين بود که يه روز نه جواب e.mail دادم نه آفلاين و نه وبلاگ! ؛)

از فرمان آرا خيلي خوشم اومد!! خودش خيلي آدم توپي بود! (نه از جهت تپلي! که اون جوري هم بود!!) اما در کل از اون آدمايي بود که من عاشق ش شدم!!!!!!!!!!!! خيلي باشخصيت و محترم و مهربون! اول از همه خودش از زندگي خصوصي ش صحبت کرد که 3 تا بچه دارم و دخترم يه نوه 2 ساله داره و 2 تا پسرهام 30 و خورده اي سال شون هست ولي هنوز نتونستم مجاب شون کنم که ازدواج کنن و غيره..
پستِ قبلي هم در اصل ادامه ي همين موضوع هست :)