سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۲

کتاب خونه ي ميرازي شيرازي.. فکر کنم بالاترين نقطه ي شيراز باشه (از کوه هاي چمران که بلندتره!) ؛ ساعتِ 6~7 ..خيلي جاي توپي ميشه! حدوداي 4 همه جا رُ آب ميدن (چمن و آسفالت و پله و غيره) و اون موقع خشک شده اما هنوز خنک ـه.. و خيلي هم خلوت. نمي دونم امروز اينجوري بود يا هميشه اما کلاس ها تموم شده و خيلي خلوته. خودِ کتاب خونه و همه جاي ديگه (کافي شاپ و..) هم بسته ست.. فقط خودت هستي و نسيم و منظره ي فوق العاده و سکوت و البته غروب يا اگه تموم شده باشه، ابرها که دارن کم کم تيره ميشن..

راستي يه چيزي! يه کشف جالب!!!!!!!! تو دانشگاه هيچ جايي وجود نداره که خلوت باشه! چه وسطِ کلاس چه پشتِ درختا و خلاصه همه جا! هميشه يا دو نفر يا بيشتر هستن و دارن حرف مي زنن :">
خيلي از اين آزادي خوشم مياد :)

پ.ن. باحال ترين چيزي که ديدم امروز عصر بود، رو به روي سلف تو چمن ها، دو نفر نشسته بودن و يه سيني غذا جلوشون بود و داشتن با هم شام مي خوردن :) احتمالاً با ژتون پسره غذا گرفته بودن چون جلوي سلف پسرا نشسته بودن.. خيلي صحنه ي نازي بود!