سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۲

دانشکده خيلي خوش مي گذره ! فقط يه کم وقت ش رُ بيشتر کنن..!! شوخي کردم! اِنقدر تابلو شدم که نگو! امروز 10 دقيقه منتظر سرويس وايساده بودم، 7 / 8 نفر همين جوري رد شدن بهم سلام کردن!!! فقط يکي شون قيافه ش يه کم واسه م آشنا بود.. سوار سرويس شديم، يه نفر گير داده که بيا جاي من بشين و من وايميسم ؛ در حالي که من اصلاً طرف رُ نمي شناختم..!!!!!!!!! خودم هم نمي دونم جريان چيه دقيقاً ولي کلي معروف شدم..
چند روز پيش با دوستم کار داشتم (سال بالاتر از ما هست) بعد خواست لطف کنه و من رُ به دوستاش معرفي کرد، يه دفعه دوست ش برگشت گفت : پس فلاني اينه؟ من بدبخت هم کلي سرخ و سفيد شدم که آره! دقيقاً عينِ هري پاتر ؛ تا اونجايي که من فهميدم خيلي ها در موردِ من حرف زدن..

امروز داشتم با پرونده ها کار مي کردم (خُب همه مي دونن چرا من تو بخش کار مي کنم، فقط واسه فضولي و access داشتن به اطلاعاتِ محرمانه) خلاصه پرونده ي يکي از همکلاسي هاي عزيز رُ باز کردم، ديدم تولدش سالِ 59 هست! کلي با خانم ---- خنديديم که اين بايد فوق باشه (آخه اول شک کردم که چرا تو فايلِ ارشدها نيست! بعد فهميدم کارشناسيه!) خلاصه داشتم همين جوري پرونده ها رُ مرتب مي کردم، ديدم يکي شون واسه م آشناست.. يه خانومه بود که از اول خيلي تابلو بود! همه گفتيم فلاني با مامان ش اومده بعد فهميديم اوشون هم دانشجو هست.. حالا فکر مي کنين متولد چند بود؟! 1349 !!!!!!!!!!! يعني 15 سال از من بزرگ تر ! يعني الآن بايد استاد مي بود و تازه کلي هم تجربه!!!!!!!!!!!!! حالا مي خوام روز تولدش واسه ش کادو بخرم :)
فقط مي ترسم فرداش شوهرش ..... (تازه همه ي اطلاعاتِ آقاشون هم زير دستِ منه!)