شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۲

امروز صبح که 3 تا کلاس زبان انگليسي (نگارش، مکالمه، تلفظ) و ظهر هم کلاس عربي (متون اسلامي) و عصر هم کلاس فرانسه !! اما خوش گذشت :)
صبح ها که طبق معمول خوش هم مي گذره (حالا چرا ش بماند!!!!) ظهر هم کلاس متون اسلامي داشتم.. مي دونين چيه؟ فهميدم که اشکال از اون آخوندِ محترم نبود (راستي يه نفر تذکر داده به جاي اين لفظ بگم "روحاني" ..بايد بگم از نظر من فرقي نمي کنه و هيچ کدوم ش نشونه ي احترام يا بي احترامي نيست.. هر دو تا واژه يه معني داره با اين تفاوت که روحاني مالِ همه ي دين ها هست اما آخوند يعني کشيش اسلامي (روحاني حتا راهبه هم معني ميده خُب!) ..در هر حال من منظور خاصي نداشتم، اگه شما برداشتِ خاصي مي کنين هم به خودتون مربوطه) ..امروز سرِ کلاس همه ش داشتم مي خنديدم باز !! فکر کنم به اين جور درس ها آلرژي دارم!! البته اين بار تقصير خودِ استادمون بود که همه ش لبخند ميزد و من هم خنده م مي گرفت (جالب اين که همه شون مي خوان نشون بدن خيلي خودموني هستن.. اون يکي که همه ش مي گفت شماِ end ِ فلان هستين يا آخرشين. اين يکي هم يا مي گفت: تو کلاس نيستين؛ جسم تون اينجا ست اما ذهن تون يه جاي ديگه، تو پارکه يا حتا آنلاينه.. يا يه بار پرسيد قرآن چند تا سوره داره؟ هيچ کس بلد نبود (به جز من!!!) اکثراً بالاي 300 تا جواب مي دادن، فقط من گفتم 114 و يکي هم گفت 270 و خورده اي.. و استاد محترم هم پرسيدن؛ خُب حالا امشب تلويزيون چه برنامه اي داره؟
فعلاً که من شدم بچه مثبته ي کلاس! کلاس مون جمعاً 11 نفره و هفته ي پيش هم استاد فکر کرده به حد نصاب نرسيده و کلاس رُ تعطيل کرده. امروز تازه فهميد همه مون فقط 11 نفريم!!! (تازه با من که تو حذف و اضافه گرفتم..) خودش که مي گفت تو عمرش کلاس به اين خلوتي درس نداده؛ کلاس هاي عمومي حداقل 50 نفره (و تا 70 نفره) هست. امروز که همه ش از درس معارفِ پيش داشنگاهي مي گفت و من هم جواب مي دادم. باقي تقريباً 2 دسته هستن؛ يا سالِ آخر دامپزشگي هستن که 6 سالِ عربي نخوندن! يا سالِ 4 که ميشه 5 سال فاصله.. فقط دو تا دختر ديگه بودن که سالِ دوم بودن.
عصر هم که رفتم سرِ کلاس آقاي خداپرستي.. کلي خوش گذشت!! بعد هم خودمو معرفي کردم و کلي تحويل و از اين حرفا! ازش خيلي خوشم اومد، خيلي active ـه ..مي خوام سر همه ي کلاس هاش برم؛ شايد کلاس هاي فرانسه رُ الآن آزاد برم و بعد (2 سالِ ديگه که زبانِ دوم داريم) آلماني بخونم! کلي هم آشنا تو کلاس بود.. بهم کتاب دادن و تحويل و از اين حرفا :) البته خُب طبق معمول همه دختر :|
آقاي خداپرستي هم مثلِ من شديداً زکام شده بود! من هم دو روزه بد جور سرما خوردم.. ديشب با پتو خوابيدم (و پنجره ي بسته!) البته بهتره بگم خواب م برد.. جالب اين که داشتم يه نوار ضبط مي کردم و تا صبح اين نواره همين جوري واسه خودش داشت مي خوند و ضبط مي کرد!

راستي چه قدر شيراز زلزله مياد..!! ديروز 4 باز زلزله اومد ! (شايد پس لرزه هاي ترکيه ست) روز قبلش هم يک بار و روز قبل ش هم يک بار (شايد باز هم بوده و من نفهميدم) البته هيچ تلفات يا خسارتي نداشته، ولي خُب!

واسه اون مطلب کيبردهاي نامرئي کلي اين جا رُ زير و رو کردم و اين هم نتيجه:
کيبرد موس نامرئي و اسپيکر نامرئي و کيبرد نامرئي و اگه کار کنه اين هم لينکِ کلي :)

nothing but everything..


راستي تا يادم نرفته يه فلش خيلي توپ که حتماً ببينين ش؛ (البته بدآموزي داره) روش هاي زير گرفتنِ آدما حتماً ببينين!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ديدي چي شد؟ پريروز اردوي معارفه بود . من يادم رفت برم!! جالب اين که بقيه نمي خواستن بيان و واسه من اومده بودن (و خودم نرفتم!) البته ظاهراً خيلي خوش گذشته (جاي من خالي) در هر حال اين هم از اون تجربه هايي بود که فکر کنم فقط يه بار تکرار ميشه..
ديگه اين کهبه جز اون يه کم شديداً که سرما خوردم کلي هم گلودرد + سردرد + کمردرد + آفت دارم! :(