یکشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۲



تقديم به تو  :-*



گفت موسي: "هان، خيرّه سر شدي
خود مسلمان ناشده کافر شدي
اين چه ژاژ است و چه کفر است و فُشار؟
پنبه اي اندر دهانِ خو فِشار
چارق و پاتابه لايق مر تو راست
آفتابي را چنين ها کي رواست
گر نبندي زين سخن تو حلق را
آتشي آيد بسوزد خلق را"
گفت: "اي موسي، دهانم دوختي
وز پشيماني تو جانم سوختي"
جامه بدريد و آهي کرد تفت
سر نهاد اندر بيابان و برفت..

امروز داشتم نگاتيو عکس ها رُ مرتب مي کردم، ياد اون سري عکس ها افتادم که ...!!