جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۱

يك دستي آمده كنار غده هاي اشكي من نشسته است و مدام قلقلكشان مي دهد . چشمم به كوه مي افتد گريه ام مي گيرد . ابر ها را نگاه مي كنم اشكم سرازير مي شود . گل ها را مي بينم بي تاب مي شوم . دلم مي خواهد درختي را در آغوش بگيرم . راستي درختي را در آغوش گرفته ايد ؟؟ پذيرا ترين موجود جهان است . حتماً اين كار را بكنيد . به ويژه اگر عاشق هستيد . چنان با شما همراه مي شود كه همتا ندارد . جريان مهرش را در تنتان حس مي كنيد . بسيار مهربان است بسيار مهربان .
تا به حال وقتي از عشق بي تاب شده ايد تخته سنگي را در بر گرفته ايد ؟؟ برويد به كوه تخته سنگ بزرگي را در آغوش بگيريد . دستهايتان را باز كنيد و روي آن بچسبيد . آن قدر بزرگواري و هم حسي از او در شما جاري مي شود كه انتها ندارد . آن قدر سبك مي شويد كه حد ندارد . صورت گرم گرمتان را روي سطح صاف و سرد سرد او بگذاريد . مي پذيردتان و چنان آرام مي شويد كه انگار سر بر شانه هاي معشوق گذاشته ايد . برويد و سر بر شانه هاي كوه بگذاريد و درخت ها را در آغوش بگيريد تا آرام شويد . تا بتوانيم زندگي كنيد . بياييد زندگي كنيم .
( از وبلاگِ تلخون)