یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۱

داشتم آرشيوم رُ مي خوندم..
يادش به خير..
موقعي که آزي مي خواست بره..
قوانينِ مورفي..
تولدِ دانيال..
مرا ببوس..
يا قبل تر: تمرينِ ديگري..
کوچه..
تولدِ "..پدرام"..
يه جورايي اين چند وقته با بلاگستان زندگي کردم..
اين جا نه فقط دفترخاطرات يا ستونِ ويژه ي من،
بلکه آينه ي تمام نماي روزهاي من بوده..
ممنون از آزي که من رُ با "بلاگ" آشنا کرد :)
و حالا، آزي يه کم ازمون دور شده..
احساسِ ميترا رُ دارم ، دوست دارم حرف هاي بهناز رُ بزنم..
و براش آرزو مي کنم هميشه ي هميشه ي هميشه؛
هر جاي دنيا که باشه، فقط روزهاي خوب
تو زندگي ش باشن و هميشه خوش باشه..
و موفق و پيروز ؛)
يادته مي خواستي azizim رُ ببيني..؟ lol
ممنون به خاطرِ همه چيز، به خاطرِ همه چيز..
يادِ اولين e.mailت افتادم..
اون جمله ت برام خيلي جديد بود..
و شايد همون بود که باعث شد راهت رُ ادامه بدم..
من هم بلاگ بنويسم و آدرست رُ اولين لينک بذارم..
آزي! روزهاي خوبي رُ برت آرزو مي کنم..
اميدوارم مامان خانومي تون هم زودِ زود خوب شن :x
راستي؟ امير هم داره ميره پيشِ آزي..؟
پس کي به (به قولِ ميترا) به قزلدونه ها ميرسه؟
ديگه اين که، البته با يک روز تأخير؛
ميترا خانوم! تولدتون مبارک!!!!!!!!!
اميدوارم هميشه و در تمامي روزهاي زندگي موفق
باشين و هميشه خنده بر لبانت باشه :)
مطمئن باش من هم دلم واسه آزي تنگ ميشه
اما مي دونم که اين جوري، اون موفق تره..
گلِ يخ، گلِ يخ..
هر صبح تو مي خندي
کوچک و پاکيزه
بر من تو دل مي بندي..
اي گلِ يخ، شکوفا شو
شکوفان هميشه..
گلِ يخ، گلِ يخ
پايدار وطن هميشه
اي گلِ يخ، شکوفا شو
شکوفان هميشه..
گلِ يخ، گلِ يخ
پايدار وطن هميشه..