دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۱

زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و کبود!
با بنفشه ها نشسته ام،
سال هاي سال،
صبح هاي زود..

در کنارِ چشمه ي سحر
سر نهاده روي شانه هاي يکدگر،
گيسوانِ خيس شان به دستِ باد
چهره ها نهفته در پناهِ سايه هاي شرم،
رنگ ها شکفته در زلالِ عطرهاي گرم،
مي تراود از سکوتِ دلپذيرشان؛
بهترين ترانه،
بهترين سرود!

مخملِ نگاهِ اين بنفشه ها،
مي برد مرا سبک تر از نسيم
از بنفشه زارِ باغچه،
تا بنفشه زارِ چشمِ تو -که رُسته در کنارِ هم-
زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و کبود.
با همان سکوتِ شرمگين،
با همان ترانه ها و عطرها،
بهترين هر چه بوده و هست،
بهترين هر چه هست و بود!

در بنفشه زارِ چشمِ تو
من ز بهترين بهشت ها گذشته ام،
من به بهترين بهارها رسيده ام.

اي غمِ تو همزبانِ بهترين دقايقِ حياتِ من!
لحظه هاي هستي من از تو پر شده ست
آه!
در تمام روز،
در تمام شب،
در تمام هفته،
در تمام ماه،
در فضاي خانه، کوچه ،راه
در هوا، زمين، درخت، سبزه، آب،
در خطوطِ در همِ کتاب،
در ديارِ نيلگونِ خواب!

اي جدايي تو بهترين بهانه ي گريستن!
بي تو من به اوجِ حسرتي نگفتني رسيده ام.

اي نوازشِ تو بهترين اميدِ زيستن!
در کنارِ تو
من ز اوجِ لذتي نگفتني گذشته ام.

در بنفشه زارِ چشم تو
برگ هاي زرد و نيلي و بنفش،
عطرهاي سبز و آبي و کبود
نغمه هاي ناشنيده ساز مي کنند
بهتر از تمامِ نغمه ها و سازها..

روي مخملِ لطيفِ کونه هات
غنچه هاي رنگْ رنگِ ناز،
برگ هاي تازه تازه باز مي کنند،
بهتر از تمامِ رنگ ها و رازها!

خوبِ خوبِ نازنينِ من!
نامِ تو مرا هميشه مست مي کند
بهتر از شراب.
بهتر از تمامِ شعرهاي ناب!
نامِ تو، اگر چه بهترين سرودِ زندگي ست؛
من ترا در خلوتِ خداييِ خيالِ خود
"بهترينِ بهترينِ من" خطاب مي کنم،
بهترينِ بهترينِ من!