دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۱

گلتن هنوز بهت نگفته که تو کجايي؟
عجيبه ! ؟
ببينم ! فرق خون را با نفس می دونی؟
خون مايع داغ و لزج و قرمزی است که در تک تک سلول ها و اعضای بدن جاری است. از لحاظ علمی بحثی نداريم. حرف من جای ديگری است..جايي که ميزان حيات بشريت و توجه به اين حيات داشتن رو تعيين می کند. تو هيچ وقت حس نمی کنی که خون در رگ و پی ات می چرخد و از قلبت به سر و پايت می ريزد . همه وجودت با ذره ای اينور و آن ور شدن گرم يا سرد می شود...هيچ تسلطی هم روی آن نداری و هيچ امکانی هم برای بازداشت و برگرداندن و يا پس گرفتنش نداری. اصلا متوجه نمی شوی که شبانه روز چطور اين حرکات در بدنت به وجود می آيد و چطور دمای بدنت حتی با هر تغييری در اين اسل گرم و سرد می شود. فقط کافی است گوشه ای از انگشتت ببرد تا رنگش را ببينی ..وگرنه حتی سايه ای هم از آن زير پوستت نمی بينی..می بينی؟ فقط با همه وجودت ممزوج شده و به شکل کاملا طبيعی سلسله مراتبی را انجام می دهدتا زنده باشی . .
هر چه هم که می کشی از مسموميت گرفته تا سردرد و بالا و پايين شدن فشار و قند همه به نوعی به همين جريان نا مسلسل چرخشی اعجاب انگيز ارتباط دارد. حتی اگر اجازه دهی به راهی غير از راه اصلی خودش برود و از مسير خارج شود ، مرگت حتمی است . ضربان قلبت هم مستقيم دست خودش هست و هر تازه واردی را هم نمی پذيرد.
فقط اين را هم می دانی که اگر اين خون با املاح نا آشنا يي شريک شده و حس های ناشناخته مثل سردی و دنيای خاکستری آدم های معمولی نا خواسته مهمانش شود چه بلايي بر سر صاحبش می آيد؟
(از وبلاگِ خاک)