شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۱

لويس معتقد است دونوع عشق داريم:عشق ازروي نيازوعشق ازروي بخشش.
عشق ازروي نيازيا ناشي از كمبود؛عشقي نابالغ است.تو از او بعنوان يك وسيله بهره مي گيري؛او سعي دارد تو را در مشت خود بگيرد؛بر توغا لب شود.بنا بر اين فقط شبيه عشق بنظر مير سد؛سكه اي تقلبي است...نظير عشق غريزي كودك به مادر.
اين عشق نيست:نيازاست!وقتي به ديگري وابسته هستي؛ان ديگري هميشه مايه
بد بختي است؛چون وابستگي يعني عبو ديت و بر دگي وعشق در وابستگي نمي تواند شكو فاشود
ـ عشق شكو فه آزادي است؛
به فضا احتيا ج دارد.
ان ديگري نبا يد مزاحم اين فضاشود ؛ وقتي وابسته اي؛ان ديگري بطور حتم بر تو مسلط مي شود ...
عشق وقتي روي مي دهد كه تو بالغ با شي؛ تو وقتي قا دري عشق بورزي كه كمال
يا فته با شي؛ وقتي دانستي كه عشق نياز نيست؛
بلكه سرريزش است ــ عشق بر خا سته از وجود ـــ انگاه بي هيج قيد و شر طي
مي بخشي.
وقتي دو فرد بالغ عاشق يكديگرند؛يكي از زيبا ترين پديده هاي عالم هستي روي ميدهد.
عشق شور و هيجان نيست؛
عاطفه نيست؛
ادراكي بسيار عميق نسبت به اين نكته است كه يك نفر به نحوي كامل كننده تو است.كسي هست كه از تو دايره اي كاملي ميسازد.حضور اين شخص حضور تو را اعتلا مي بخشد.
هيج جيز نمي تواند عشق را نا بود كند.
عشق نيمه اغازين سفر است و آگاهي نيمه پاياني آن.تو در ميان عشق و آگاهي به خداميرسي؛بين دو كرانه عشق و آگاهي ؛رودخانه وجود جريان مي يابد.
~*~*اوشو
( از بلاگِ نيلوفر آبي )