شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۰

حالِ يکي از دوست هام ظاهراً خوب نيست..
و من هم ، ديشب دير رسيدم و لابد ايشون فکر کرده اند
دارم تو مهموني خوش مي گذرونم..
any way ، من که از ديشب ، خواب ام نبرده و به تنها
چيزي که فکر کردم ، خوب شدن ، اون هم هر چه سريع تره
اصلاً مغزم براي وبلاگ نوشتن کار نمي کنه..
بهتره هر چه زودتر تموم اش کنم..