سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۲

لاجرم آن کس که بالاتر نشست .. استخوانش سخت تر خواهد شکست..

يه چيز جالب که عمراً حدس بزنين.. استادِ معارف مون يه آخونده..!! البته ظاهراً که مردِ خوبيه (و نمره هم ميده) اما در کل تجربه ي جالبي هست!! همين جوري که نگاش مي کنم خنده م ميگيره!!!! به خودش هم گفتم، گفت جلسه ي اوله، اشکالي نداره.. کافي بود اون هم منو نگاه کنه تا بترکم از خنده !
اين اولين بار بود که يه آخوند به اين نزديکي مي ديدم. البته خوشلختانه فقط مشکلِ من نبود، همه همين جوري بودن.. همه ش داشتيم مي خنديديم! خودش هم همه ش مي گفت جلسه ي اوله.. شايد هم اصلاً برم حذف ش کنم، آخه واقعاً مطمئن نيستم بتونيم با هم کنار بيايم.
حدوداً يک ساعت تا کلاس وقتِ آزاد داشتم، رفتم حذف و اضافه و ok رُ گرفتم، مي خواستم بيام بيرون بشينم (فکر بد بد نکنين! تنها!! آخه اين جا همه دوتايي ها مي شينن.. در کل خيلي آزاده) داشتم مي رفتم ديدم يه جا نوشته کافي شاپ! رفتم يه کم وقت تلف کردم و يه راني گرفتم.. وقتي طرف داشت قيمت رُ مي گفت حس کردم صداش آشناست.. برگشتم ديدم يکي از بچه ها هست که با بابا و عموش کافي شاپ اون جا رُ مي گردونن.. يه نيم ساعتي با هم گپ زديم و پذيرايي شدم و بعدش هم که کلاس داشتم!
پ.ن. امروز يه اتفاق خاص هم تو خونه مون افتاد..!
پ.پ.ن. اين آخونده ظاهراً که خيلي خوب بود: امتحان که گفت من کوئيز نمي دونم چيه و ميدترم هم تا به حال نگرفتم! فاينال 40 تا تست هر کدوم نيم نمره. و همه ش هم سعي مي کرد عادي حرف بزنه، هِي مي گفت اِندِ فلان، آخرشه.. و غيره!

مي خوام يه لينک دوني از يه جا قرض بگيرم بذارم اين جا.. مثلاً اين چه طوره؟ تازه آرشيو هم داره!
يا نظرتون در موردِ اين لينک دوني چيه؟
البته خودم اعتراف مي کنم که شانسِ اين يکي از بقيه بيشتره ؛)

مي خواين تمام پهناي باند خودتون رُ مانيتورينگ کنين؟ (که بدونين سرعتِ اينترنت تون واقعاً چه قدره و به کجاها data داره ميره و غيره).. پيشنهادِ من نرم افزارِ bandwidth monitoring pro هست که دانلودش هم مجانيه!

و اگه مي خواين بدونين تو 10 ثانيه ي اخير چه چيزي بيشتر از همه (تو دنيا) و از طريق موتورهاي جستجو search شده، اين سايت دقيقاً همين کار رُ مي کنه! جالبي ش به اينه که هر 10 ثانيه هم refresh ميشه..

اين هم يه سايت فقط واسه search تو وبلاگ ها !!

لازمه بگم که اين لينک ها از وبلاگِ امير و زهرا دزديده شده !!

آيا مي دانيد که..؟!
- فاصله بين مچ دست تا آرنج برابر با طول کف پا است.
- قلب شما روزی ۱۰۱۰۰۰ بار مي تپد.
- دهان شما روزی يک ليتر بزاق توليد ميکند.
- به طور متوسط هر انسان ميتواند يک دقيقه نفس خود را حبس کند رکورد اين ماده در جهان ۷.۵ دقيقه است.
- از دست دادن تنها ۱٪ از آب بدن موجب تشنگی ميشود.
- مردان روزی ۴۰ و زنان روزی ۷۰ تار مو از دست ميدهند.
- يک انسان ۸ ثانيه بعد از قطع گردن به هوش ميماند.
- عضله ای که به شما امکان چشمک زدن ميدهد سريع ترين عضله بدن است شما به طور متوسط ۱۵۰۰۰ بار در روز چشمک ميزنيد.
- زنان دو برابر مردان چشمک ميزنند. :-)
- ناخن های دست ۴ برابر سريعتر از ناخن های پا رشد ميکنند.. (ادامه ي مطلب)

اين هم از پيشرفتِ تکنولوژي در سالِ 3000 ميلادي (خوش به حالِ بعضي ها!)

تکنولوژي آينده


خيلی سخته... آدم يه عمر ستاره ای رو تو آسمون ببينه. شب تا صبح بهش نگاه کنه. روز تا شب بهش فکر کنه. بهش دل ببنده. باهاش زندگی کنه. بعد راهی پيدا کنه تا برسه به ستاره، اما از وسط راه برگرده... و باز تا آخر عمر بشينه و ستاره رو نگاه کنه. قناعت کنه به بودن آسمونی که ستاره ش رو در دل داره... سخته، خيلی سخت...مثل راه رفتن روی سيم برق...
تا حالا اين همه خالی نبوده م. هيچی ديگه تو زندگيم نيست، جز کار، کار، کار. اگر نبود ِ چيزهای خوب، خوب باشه، من الان خوب ترينم. تنها چيزی که اين روز ها تسکينم می ده، سختيه. سختی کشيدن خوبه، نمی ذاره همه چی از بين بره... سخت يعنی هر چه انتظار داشته باشی، برآورده نشه... سخت يعنی که منتظر باشی... که منتظر بمونی... و من تا هنوز و هر وقت سختی خواهم کشيد. (ياور هميشه مومن)

اين سايته خيلي خيلي بامزه هست، توي اين قسمتش ميتونين، روز و سال و ماه تولدتون رو بنويسين و بعدش بهتون ميگه که زندگي گذشته تون چه جوري بوده و سالها پيش شما چه ميکردين، حتما امتحان کنين، خيلي چيزاي بامزه اي مينويسه :)

پ.ن. داشتم دنبالِ يه چيزي تو وبلاگ م مي گشتم که گوگل 4 تا result آورد؛ 3 تاش از آرشيو ملکوت و يکي ام از آرشيو زهرا. واسه همين هم اينا رُ نوشتم..!!
پ.پ.ن. يادتونه گفتم تو گيشا يه پارک خيلي توپ هست به اسم «گفت گو» ؟! و اگه بخواين مي تونين عکس هايي از اين بوستانِ خوشگل رُ در اين جا ببينين!
پ..پ.پ.ن. فقط يه چيز مي تونم بگم.. اگه باد از سرِ زلفِ تو نگذره؛ من ميرم گم ميشم.. .. // باقي ش رُ هم خودت بلدي :|
امروز حذف و اضافه بود. ساعتِ اول يه کم منتظر خانوم --- موندم اما بعد از يه ربع رفتم سر کلاس.. از آقاي بيضايي خيلي خوشم مياد. هم گروه مون خوبه اما خودش کلي active و خوبه !
ساعتِ دوم هم بي خيال شدم و رفتم ببينم حذف و اضافه يه من چي ميشه.. (ساعتِ سوم هم تعطيل!) از بخش زبان بايد مي رفتم کتابخونه ي ميرزاي شيرازي (و اين يعني n تا پله، حتا اگه با آسانسور بري!) اون جا براي اولين بار بود که check listم رُ ديدم!! (آخه من چک ليتِ اوليه که نداشتم، ثانويه رُ هم اون موقع ديدم) و تازه فهميدم چه قدر همه چيز به هم ريخته ست :(
من؛ معارف گروهِ 3
متون گروهِ 1
دستور و نگارش گروهِ 1
گفت و شنود گروه يک
و خواندن و درک مفاهيم گروهِ 1 انتخاب کرده بودم، اما چک ليستِ من اين جوري بود:
معارف گروهِ يازده
متون گروهِ 8
دستور و نگارش گروه 2
گفت و شنود گروه 2
و اصلاً درک مفاهيم هم توش نبود..!!

فکر کردم مجبور ميشم همه ي برنامه ها رُ عوض کنم (آخه گروه ها پر بودن و نميشد عوض کنم) ولي با استادهاي عزيز هم صحبت کردم. رفتم پيش آقاي کامياب خودمو معرفي کردم و گفتم که اين جوري شده، اما من دوست دارم همون گروهِ خودمون (گروهِ يک) باشم. و ايشون گفتن اشکال نداره، تو هر کاري مي خواي بکن، من هم نمره ت رُ تو گروهِ 2 وارد مي کنم و حاضري ت رُ تو گروهِ يک !
مشکل بعدي اين بود که اگه دستور و نگارش رُ در گروه يک مي گرفتم؛ استادم آقاي بيضايي بود و اگه با بچه هاي گروهِ دو؛ استادم آقاي ميناسيان ميشد. رفتم با آقاي بيضايي صحبت کردم، گفتن اشکالي نداره بخش مالِ خودته، هر کاري تو بخش دوست داري انجام بده ما خودمون درست ش مي کنيم .. با آقاي ميناسيان هم صحبت کردم گفتن نمي خواد سر کلاس من بياي و نمره ت رُ از آقاي بيضايي مي گيرم.
خلاصه شد هموني که بود. کيف داره، نه؟ ولي کلي شانس آوردم، اگه مجبور ميشدم حرفِ بخش رُ قبول کنم، خيلي بد ميشد (اصلاً بچه هاي اون يکي گروه رُ دوست ندارم!)
امروز عصر هم متون دارم فکر کنم.. البته قبل ش بايد يه سر برم آموزش ببينم واحدي رُ که مي خواستم اضافه کردن يا نه؟
پ.ن. بعضي وقت ها فکر مي کنم اگه مي خواستم مثلِ بقيه برم سر کلاس ها چه قدر سخت ميشد.. هر چند من 2 جلسه رفتم آزمايشگاه و اصلاً خودمو معرفي نکردم (و خيلي سخت گذشت!!)
پ.پ.ن. در نظر دارم واسه ملکوت يه لينک دوني راه بندازم..

دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۲

فردا احتمالاً ميرم سومين نمايشگاه بين المللي الکترونيک، کامپيوتر، ماشين هاي اداري و اتوماسيون صنعتي.. تا 11 مهر هست (نمايشگاه هاي بين المللي) توصيه مي کنم حتماً برين !!

EDNA


راستي اين هم يه شعر جالب از دکتر پرويز خانلري ؛)

گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ايام شباب
ديد کش دور به انجام رسيد
آفتابش به لب بام رسيد
بايد از هستي دل بر گيرد
ره سوي کشور ديگر گيرد
خواست تا چاره ناچار کند
دارويي جويد و در کار کند
صبحگاهي ز پي چاره کار
گشت بر باد سبک سير سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان بيم زده، دل نگران
شد پي بره‌ نوزاد دوان
کبک در دامن خاري آويخت
مار پيچيد و به سوراخ گريخت
آهو استاد و نگه کرد و رميد
دشت را خط غباري بکشيد
ليک صياد سر ديگر داشت
صيد را فارغ و آزاد گذاشت
چاره مرگ نه کاريست حقير
زنده را دل نشود از جان سير
صيد هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صياد نبود

آشيان داشت در آن دامن دشت
زاغکي زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سال‌ها زيسته افزون زشمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا ديد عقاب
زاسمان سوي زمين شد به شتاب
گفت: +کای ديده زما بس بيداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلي دارم اگر بگشايی
بکنم آنچه تو مي‌فرمايي.;
گفت: +ما بنده درگاه توايم
تا که هستيم هوا خواه توايم
بنده آماده بود فرمان چيست؟
جان به راه تو سپارم، جان چيست؟
دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آيد که زجان ياد کنم.;

اين همه گفت ولي در دل خويش
گفتگويي دگر آورد به پيش
کاين ستمکار قوي پنجه کنون
از نيازست چنين زار و زبون
ليک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستي را چو نباشد بنياد
حزم را بايدت از دست نداد
در دل خويش چو اين راي گزيد
پر زد و دور ترک جاي گزيد

زار و افسرده چنين گفت عقاب
که: +مرا عمر حبابيست بر آب
راست است اين که مرا تيز پرست
ليک پرواز زمان تيز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ايام از من بگذشت
گرچه از عمر دل سيري نيست
مرگ مي‌آيد و تدبيري نيست
من و اين شهپر و اين شوکت و جاه
عمرم از چيست بدين حد کوتاه؟
تو بدين قامت و بال ناساز
به چه فن يافته‌اي عمر دراز؟
پدرم از پدر خويش شنيد
که يکي زاغ سيه روي پليد
با دو صد حيله به هنگام شکار
صد ره از چنگش کردست فرار
پدرم نيز به تو دست نيافت
تا به منزلگه جاويد شتافت
ليک هنگام دم باز پسين
چون تو بر شاخ شدي جايگزين
از سر حسرت با من فرمود
کاين همان زاغ پليدست که بود
عمر من نيز به يغما رفته است
يک گل از صد گل تو نشکفته است
چيست سرمايه اين عمر دراز؟
رازي اينجاست تو بگشا اين راز.;

زاغ گفت:‌ +ار تو درين تدبيری
عهد کن تا سخنم بپذيري
عمرتان گر که پذيرد کم و کاست
ديگران را چه گنه کاين ز شماست
زآسمان هيچ نياييد فرود
آخر از اين همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سيصد و اند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که بر چرخ اثير
بادها راست فراوان تاثير
بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شوي بالاتر
باد را بيش گزندست و ضرر
تا به جايي که بر اوج افلاک
آيت مرگ شود پيک هلاک
ما از آن سال بسي يافته‌ايم
کز بلندي رخ بر تافته‌ايم
زاغ را ميل کند دل به نشيب
عمر بسيارش از آن گشته نصيب
ديگر اين خاصيت مردار است
عمر مردار خوران بسيار است
گند و مردار بهين درمانست
چاره رنج تو زان آسانست
خيز و زين بيش ره چرخ مپوی
طعمه خويش بر افلاک مجوي
آسمان جايگهي سخت نکوست
به از آن کنج حياط و لب جوست
من که بس نکته نيکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
آشيان در پس باغي دارم
وندر آن باغ سراغي دارم
خوان گسترده الواني هست
خوردني‌هاي فراواني هست.;

آنچه زان زاغ و را داد سراغ
گند زاري بود اندر پس باغ
بوي بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشّه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلاي دل و جان
سوزش و کوري دو ديده از آن
آن دو همراه رسيدند از راه
زاغ بر سفره خود کرد نگاه
گفت: +خواني که چنين الوانست
لايق حضرت اين مهمانست
مي‌کنم شکر که درويش نيم
خجل از ما حضر خويش نيم.;
گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تا بياموزد از و مهمان پند

عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را ديده به زير پر خويش
حيوان را همه فرمانبر خويش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
سينه کبک و تذرو و تيهو
تازه و گرم شده طعمه او
اينک افتاده بر اين لاشه و گند
بايد از زاغ بياموزد پند؟
بوي گندش دل و جان تافته بود
حال بيماري دق يافته بود
گيج شد، بست دمي ديده خويش
دلش از نفرت و بيزاري ريش
يادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پيروزي و زيبايي و مهر
فرّ و آزادي و فتح و ظفرست
نفس خرّم باد سحرست
ديده بگشود و به هر سو نگريست
ديد گردش اثري زينها نيست
آنچه بود از همه سو خواري بود
وحشت و نفرت و بيزاري بود
بال بر هم زد و برجست از جا
گفت: +کاي يار ببخشاي مرا
سال‌ها باش و بدين عيش بناز
تو و مردار تو عمر دراز
من نيم در خور اين مهمانی
گند و مردار ترا ارزاني
گر بر اوج فلکم بايد مرد
عمر در گند به سر نتوان برد.;

شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را ديده بر او مانده شگفت
رفت و بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه‌‌اي چند بر اين لوح کبود
..نقطه‌اي بود و سپس هيچ نبود


دلبرکم چيزي بگو
به من که از گريه پرم
به من که بي صداي تو
از شب شکست مي خورم..


ثصميم خودم رُ گرفتم. I know how 2 live..
دلبرکم چيزي بگو به من که از گريه پرم
به من که بي صداي تو از شب شکست مي خورم
دلبرکم چيزي بگو به من که گرم هق هق م
به من که آخرينه ي پروانه هاي عاشق م
چيزي بگو که آينه خسته نشه از بي کسي
غزل بشن گلايه ها نه هق هق دلواپسي
نذار که از سکوتِ تو پر پر بشن ترانه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها
چيزي بگو اما نگو از مرگِ ياد و خاطره
کابوس رفتن ت بگو از لحظه هاي من بره
چيزي بگو اما نگو قصه ي ما به سر رسيد
نگو که خورشيدکِ من چادرِ شب به سر کشيد..

فعلاً دانشکده داره خوش مي گذره بهم.. فقط يه مشکل کوچيک هست: درس ها !! آقاي زارع عزيز 4 تا کتاب معرفي کردن که فقط يکي ش سر کلاس لازمه اما از همه ش کوئيز و ميدترم مياد. فکر کنم واسه ترم اول زياده يه کم! راستي من هنوز يکي از کتاب ها و نوارهاي پرونانسيشن رُ ندارم! فردا هم که حذف و اضافه ست و تازه بايد برم واحدها رُ بگيرم.. اميدوارم خيلي معطل نشم و از کلاس ها نمونم :-/
همچنان امروز هم ناهار رفتم سلف! (خيلي باحاله) ناهار مرغ داشتن.. يه گربه ي تپلي اونجا هست که کلي بهش غذا دادن بچه ها (من نه!!) در کل خوش مي گذره..

راستي يه خبر جالب: محققان اعلام کردند به زودي نسل جديدي از کاغذ به بازار خواهد آمد که توانايي پخش تصاوير ويديويي را دارد! کاغذهاي الکترونيک، فن آوري جديدي ست که با استفاده از تحريک سلول هايي که از نوعي روغن ويژه تهيه شده است، رنگِ آن ها تغيير مي کند. اخيراً قابليتي به اين کاغذها اضافه شده است که توانايي تغيير رنگ در کمتر از 10 ميلي ثانيه رُ بهشون ميده. با اين تغيير رنگِ امکانِ نمايش تصاوير ويديويي فراهم ميشه! با توجه به نياز اين کاغذها به انرژي بسيار پايين، پيش بيني ميشه خيلي زود وارد بازار بشن و به نظر ميرسد به زودي کتاب هايي با سبکِ هري پاتر و با تصاوير متحرک عادي ترين کاربردش باشه..

یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۲

دلبرکم چيزي بگو
به من که از گريه پرم
به من که بي صداي تو
از شب شکست مي خورم..


ثصميم خودم رُ گرفتم. I know how 2 live..
دلبرکم چيزي بگو به من که از گريه پرم
به من که بي صداي تو از شب شکست مي خورم
دلبرکم چيزي بگو به من که گرم هق هق م
به من که آخرينه ي پروانه هاي عاشق م
چيزي بگو که آينه خسته نشه از بي کسي
غزل بشن گلايه ها نه هق هق دلواپسي
نذار که از سکوتِ تو پر پر بشن ترانه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها
چيزي بگو اما نگو از مرگِ ياد و خاطره
کابوس رفتن ت بگو از لحظه هاي من بره
چيزي بگو اما نگو قصه ي ما به سر رسيد
نگو که خورشيدکِ من چادرِ شب به سر کشيد..

فعلاً دانشکده داره خوش مي گذره بهم.. فقط يه مشکل کوچيک هست: درس ها !! آقاي زارع عزيز 4 تا کتاب معرفي کردن که فقط يکي ش سر کلاس لازمه اما از همه ش کوئيز و ميدترم مياد. فکر کنم واسه ترم اول زياده يه کم! راستي من هنوز يکي از کتاب ها و نوارهاي پرونانسيشن رُ ندارم! فردا هم که حذف و اضافه ست و تازه بايد برم واحدها رُ بگيرم.. اميدوارم خيلي معطل نشم و از کلاس ها نمونم :-/
همچنان امروز هم ناهار رفتم سلف! (خيلي باحاله) ناهار مرغ داشتن.. يه گربه ي تپلي اونجا هست که کلي بهش غذا دادن بچه ها (من نه!!) در کل خوش مي گذره..

راستي يه خبر جالب: محققان اعلام کردند به زودي نسل جديدي از کاغذ به بازار خواهد آمد که توانايي پخش تصاوير ويديويي را دارد! کاغذهاي الکترونيک، فن آوري جديدي ست که با استفاده از تحريک سلول هايي که از نوعي روغن ويژه تهيه شده است، رنگِ آن ها تغيير مي کند. اخيراً قابليتي به اين کاغذها اضافه شده است که توانايي تغيير رنگ در کمتر از 10 ميلي ثانيه رُ بهشون ميده. با اين تغيير رنگِ امکانِ نمايش تصاوير ويديويي فراهم ميشه! با توجه به نياز اين کاغذها به انرژي بسيار پايين، پيش بيني ميشه خيلي زود وارد بازار بشن و به نظر ميرسد به زودي کتاب هايي با سبکِ هري پاتر و با تصاوير متحرک عادي ترين کاربردش باشه..
سکوت م از رضايت نيست،
دلم اهلِ شکايت نيست..


صبح زود پا ميشي و اِنقدر خواب هستي که تا بقيه ي هم کلاسي ها (!) رُ نبيني خواب از سرت نمي پره.. تا ظهر دانشگاه و خُب هر دقيقه يه حرف و حديث (و يه کم هم درس) ظهر تصميم مي گيري بري سلف.. يه فراموشي. تو صف وايميسي و بعد هم با بچه ها ميري کتابفروشي و يه کم گردش و کپي.. حدود 1 رسيدم خونه!
اِنقدر خسته بودم که يه کم سالاد خوردم و لالا..
ساعتِ 5 تلفن زنگ ميزنه: عصر بيکاري؟ آره! من مي خوام برم سينما.. باشه منم ميام. کجا؟ همون جا! کي؟ يه ربع به هفت.. تا از خواب پاشي مجبوري حاضر شي که به قرارت برسي. تو سينما هم هِي آشنا ميبيني و سلام عليک.. بعد هم يه کم بيرون و شام و تا برسي خونه شده 11 شب..
تا لباس ها رُ عوض کني و بري يه دوش بگيري شده 12. حالا فقط ميمونه دو تا کار؛ وبلاگ و درس. تازه بعد از نوشتنِ اينا بايد برم کلي vocab در بيارم. (الآن ساعت 12:45.. معلوم نيست کي قراره بخوابم!) فردا صبح دوباره دانشگاه..

پي نوشت ها؛
* «عروس خوش قدم» يه فيلم مزخرف جلفِ گيشه اي.. الکي وقت و پول تون رُ حروم نکنين!
* از بعد از بازسازي "سفير" نرفته بودم. کلي خوشگل شده !! همين طور مشتري هاش هم !!
* خوبي دانشگاه اينه که به کيفِ آبي حساس ميشي..!!
* چند روز پيش لپ م رُ (از داخل) گاز گرفتم و نتيجه ش هم شد 3 تا آفت بد :(
* امروز زنگ زدم موسسه ي بهار (خانوم --- )، خودم رُ معرفي مي کنم و مي پرسم تعيين کلاس شده؟ ميگه فقط خودت هستي و يکي ديگه! اگه 3 تا بشين کلاس تشکيل ميدم.. مي پرسم مختلط نميشه؟ که ظاهراً جلوشون رُ گرفتن (من 3،4 ترم مختلط خوندم پارسال.. هميشه levelهاي بالا متقاضي کمه!) پرسيد چي قبول شدم؟ گفتم ادبياتِ زبانِ انگليسي.. کلي خوشحال شد!!
* شديداً ذيق (؟) وقت دارم!
* چند روز پيش بود که e.mailيي رُ واسه يکي از دوستام off line گذاشتم و تازه فهميدم که بعضي mailهام نميرسه! من تقريباً همه ي mailها رُ جواب ميدم (به جز e.mailهاي ويروسي يا attachementهاي trojan که Del ميشه) به جز امروز که هنوز check mail نکردم، اگه کسي از من جوابي نگرفته plz بگه تا resend کنم.
* خلاصه اِنقدر کمبود وقت که چند تا فيلم دست م ـه و هنوز نرسيدم ببينم. حتا روزنامه ي امروز رُ هم نخوندم و يه کمي هم بايد درس بخونم.. راستي يه چيز جالب، اين جوري که بوش مياد امتحانِ فونتيک مون خيلي توپه! قسمتِ شفاهي ش که خُب مثلِ هميشه تو آزمايشگاه و با هدفون و غيره ست، اما کتبي ش؛ يه پاراگراف (يا بيشتر) ميدن و بايد همه ش رُ با علائم فونتيک بازنويسي کنيم! جالبه نه؟ آقاي زارع هم که 4 تا کتاب داره درس ميده و يکي هم قراره هفته ي ديگه معرفي کنه؛ باقي کلاس ها هر کدوم 2 تا کتاب. کوئيز اول احتمالاً اولِ آبان هست و از کتاب اليور توييست. بايد کلِ داستان ش رُ حفظ بشيم!
* امروز يه کم ضايع کردم.. داشتم prance of persia بازي مي کردم که آقاي ---- رُ ديدم. من هم مثلِ هميشه سلام کردم. کلي خوشحال بود که اومدم بخشِ اونا؛ دست ش رُ دراز کرد که بهم دست بده، من هم موبايلِ سعيد دستِ راشتم بود و انگشتم رُ گذاشته بودم جلو speakerش تا صداي موزيک بازي قطع بشه. هيچي ديگه، چي مي خواستين بشه؟ کلي ضايع شد وقتي دستِ راست م رُ آزاد کردم و صداي موسيقي بازي.....
* لطفاً پيغام تون رُ در آخرين کامنت بذارين (حتا اگه مربوط به موضوع خاصي ميشه) چون من نمي رسم قبلي ها رُ چک کنم. و اين توضيح رُ هم بدم که چون template سرويس کامنت با css بود. نتونستم table صفحه کليد فارسي رُ قرار بدم. اما با اين حال اگه فارسي بنويسين (با تغيير زبانِ ويندوزتون) قابلِ نمايش هست.
* 27 تا ايميل. امشب نميرسم اما سعي مي کنم تا فردا بخونم و جواب بدم. شب به خير :)


شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۲

گفتم که رفيقي کن با من که من ت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه
گفتم: ز کجايي تو؟ تسخر زد و گفت اي جان!
نيميم ز ترکستان، نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل، نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيميم همه دردانه..


تو اين چند روز همه جاي شيراز رُ رفتيم؛ حافظيه و سعديه و چمران و ملاصدرا و بازارچه حافظ و بازارچه سينا و عفيف آباد و شهرشب و کافي شاپ هتل پارس و لابي ش و سارا و شانديز و احتمالاً چند جاي ديگه که الآن يادم نيست! فقط باغ ارم مونده بود که اون هم در برابر باغِ گل هاي اصفهان هيچه!
خلاصه هر جا که فکر مي کرديم شايد نتيجه بده رفتيم، اما نتيجه اين شد که همچنان ايشون خوشگل تر از حتا همه ي دخترهاي شيرازي بودن و هيچ کدوم به پاي ايشون نمي رسن و غيره..!
اين جوري که بقيه ميگن 2 سال پيش ما همديگه رُ ديده بوديم اما اين يک ساله (کنکور) اِنقدر مغزم format شده که هيچي به خاطرم نبود، حتا قيافه ي اونا رُ ..!! من خيلي سخت با بقيه match ميشم و اصلاً فکر نمي کردم اين جوري باشن، اما اين چند روزه واقعاً بهم خوش گذشت :)
در پايان هم بهش قول دادم اگه کاري رُ بکنه که من مي خوام، من هم کاري رُ مي کنم که اون ميخواد.. خداي مهربون کمک ش کن لطفاً..

life



خيلي موقع ها پيش مياد که msgهاي قبلي به يادم مياد.. من يه جورايي با وبلاگ م بزرگ شدم! واسه همينه که يه جمله يا شعر يا مطلبي از آرشيو م ميتونه کلي خاطره رُ تکرار کنه.. اين رُ يادمه از وبلاگِ کاپيتان هادوک(؟) نوشته بودم:
مي گذرم
تنها
از ميانِ
گل ها..

و الآن فقط مي تونم اضافه کنم: I wonna change my life..
در حيلي از موارد بايد تجديد نظر کنم................

و يه نکته ي ديگه واسه هموني که مي دونم اينجا رُ هم مي خونه! وبلاگ واسه من خلاصه ميشه تو تفکرات روزانه و نوشته هاي شبانه و کامنت ها و ترَک بک ها و ايميل ها.. اصلاً خوشم نمياد تو دنياي واقعي که به هم رسيديم، در موردِ نوشته م صحبت کني. اين يه وبلاگ خصوصيه پس لطفاً احترام خودت رُ حفظ کن! اين رُ هم بگم که خيلي خري اگه نفهمي با تو هستم، در هر حال من بايد يه جوري درست ش کنم اين موضوع رُ ؛ پس خودت تموم ش کن.
پ.ن. کامنت يا comment يعني اون پيغامي که شما در پايانِ هر نوشته مي ذارين. تو وبلاگِ خودِ من براي 0 کامنت از جمله ي Any Idea? و براي باقي از n / more? که n تعداد کامنت ها هست، استفاده ميشه!
پ.پ.ن. در کامنت شما بيشتر اکثراً پيغام ميذارين (که البته تو کامنت هاي وبلاگ هاي فارسي، اکثراً همه مي خوان که وبلاگ شون رُ بخوني!) و به طور کل؛ صفحه ي اصلي وبلاگ مالِ منه، صفحه ي کامنت مالِ شما !! حتا مي تونه موضوع کامنت يه قرار باشه بين چند نفر که تو msgهاشون رُ اون جا بنويسن يا هر چيز ديگه..!!
واسه همين موردِ ديگه اي هم هست به اسم track back که تعداد محدودي از وبلاگ هاي فارسي دارن ش و واسه اينه که شما اطلاعات يا نظر خودتون رُ در موردِ اون msgي وبلاگ بدين! مثلاً من در موردِ يک دارو مي نويسم؛ شما در track back خواص ديگه ش رُ اضافه مي کنين يا نوشته ي منو تکميل (و حتا تصحيح) مي کنين و يا با تجربياتِ مرتبطِ خودتون، نوشته ي منو کامل تر مي کنين.
پ.پ.پ.ن. تو وبلاگ هاي فارسي اکثراً track back وجود نداره و شما مي تونين هر پيغامي که دارين رُ در همون کامنت بذارين!!

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲

اين چيه؟

Date: Sunday, January 19, 2003 10:01:02 AM
Subject: everything that i should say, now i'll waiting 4 ur answer..

..
two days left
)i know that i can't be more (in this position
..there is no force
and if i tell u excuse me.. u can't
..and me too
..maybe cuze of my e.mails
all that u touch
all that u see
all that u taste
all u fell
all that u love
all that u hate
all u distrust
all u save
all that u give
all that u deal
all that u buy
beg , borrow or steal
all u create
all u destroy
all that u say
all that u eat
everyone u meet
all that u slight
everyone u fight
all that is now
all that is gone
all that's 2 come
and everything under the sun is in tune
...but the sun is eclipsed by the moon
..we spoke.. but not enough
no more turning away
from the coolness inside
..it's not enough just 2 stand and stare
is it only a dream that there'll be
.no more turning away



من تنها
وقتی که ديگر نبود،
من به بودنش نيازمند شدم.
وقتی که ديگر رفت،
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که ديگر نميتوانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم...
وقتی او تمام شد... من آغاز شدم.
و چه سخت است تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگی کردن است ...
مثل تنها مردن!
(لينک از ياسمن)

چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۲

..خُب حالا يه نيت بکن؛ يه چيزي بخواه!
و مطمئن باش تا سالِ ديگه همين موقع بهش مي رسي..
پ.ن. امروز تا الآن حافظيه و سعديه رُ ديديم :)

سه‌شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۲

کوه ها نام مرا مي خوانند..
از امروز به مدت 3 روز دختر عمه ي عزيز با مامان شون (يا عمه ي عزيز با دخترشون) دارن از اصفهان تشريف ميارن خونه ي ما.. خيلي وقت ميشه نديدم شون.. يکي شون از من بزرگ تره و الآن بچه هم داره، يکي ديگه شون فکر کنم يکي دو سال از من کوچيکتره.. در هر حال شايد اين دو روز کمتر آنلاين بشم..

کافيه از خونه بري بيرون! کلِ زماني که بيرون بودم نيم ساعت هم نشد.. رفتم محمدي (ملاصدرا) کتاب هام رُ گرفتم و اومدم خونه: 3 تا از همسايه هاي محترم (اووف! من شايد دو سه سالي ميشد اين دختر رُ نديدم! چه قدر چاق شده بود!!! يکي ديگه از همسايه ها هم يادمه آخرين باري که ديدم ش راهنمايي بودم، الآن اومده بود با دوستش کتاب بخرن..) و کلي از بچه ها: 3 تا از بچه هاي خودمون + يکي از بچه هاي سالِ 4 برق + 2 تا از دوستاي مدرسه + زاهد و اون دوستش + علي و رضا و اميد و ... (تا 100 نشه بازي نشه، همين رُ ميگن، نه؟)
پ.ن. تازه خوبه بنده يه کم روشن دل تشريف دارم و از هر 10 نفري که از جلوم رد شن 11 تاشون رُ نمي بينم..

EDNA



درخت ها بلند
و ديوار ها.
و بام ها بلندتر
و آسمان..
تنها منم که فروتن و کوتاه
ايستاده ام.
به شانه هاي من
اعتماد کن.. (بهرام رحيمي)

دو تا شيشه ي عسل مختلف خريدين، وقتي در اونا رُ باز مي کنين متوجه طمع هاي مختلف اونا ميشين حتا با نگاه اول فرق رنگ شون قابلِ تشخيصه! وقتي شيشه ها رُ تو يخچال مي ذارين و بعد از مدتي بهش سر مي زنين، يکي ش شکرک زده و اون يکي مثلِ روز اول مونده.. فکر مي کنين عسل واقعي اوني هست که هنوز شفاف مونده و شکرک نزده؟!
جواب: خير!! معمولاً روش هاي تشخيص عسل واقعي از غير واقعي (عسلي که با خوراندنِ آب قند به زنبور تهيه مي شود) قابلِ اطمينان نيست. حتا از روي رنگ هم نمي توان پي برد با چه عسلي مواجه هستيم چرا که عسلي که از شهد آفتابگردان تهيه شده کمرنگ و مايل به زرد است و عسلي که از شهد آويشن و گل هاي صحرايي تهيه شده پر رنگ تر است. اما روشي که ميانِ عسل شناسان وجود دارد و آن اين که عسل واقعي جذب پوست مي شود و غير واقعي چُنين خاصيتي ندارد.. و اما عسلي که در يخچال شکرک بزند حتماً از نوع واقعي است. چون عسل کريستال هاي درشتي توليد مي کند و به محض اين که آن را در محيط گرمي قرار دهيد، دوباره به حات اول بر مي گردد. جالب بود، نه؟

ديروز رفتم خوارزمي، گفتم مي خوام يه جوري کارت اينجا رُ بگيرم؛ ميشه راهنمايي کنين؟ آقاي ---- کلي ناراحت (عصباني! اون هم خيلي!) عصباني شد و گفت مگه من تا به حال چيزي بهت گفتم؟ داري منو مسخره ميکني؟ تو هر وقت خواستي بيا.. (آخه بيچاره حق داره! پارسال که همه ش من اونجا بودم و خُب دانشجو هم نبيدم! ولي امسال که دانشجو شديم گفتم برم ببينم ميشه قانوني کارت گرفت که ظاهراً همين جوري خوبه!)

امروز يکي از کلاس ها تشکيل شد. کلي از آقاي بيضايي خوشم اومد :) کلاس ش خيلي خوبه (البته به شرطي که امروز غايب نداشته باشيم..) سه ، چهار نفر هستن که اصلاً ازشون خوشم نيماد (و امروز تو گروه ما نبودن! شايد يه گروه ديگه ن شايد هم غايب؟) از اين دختراي خر (خرخون) که فقط مي خوان خودشون رُ نشون بدن.. خودش سوال مي کنه، خودش جواب ميده..
راستي گفتم؟ ديروز يه پسره اومد تو کلاس و شروع کرد حرف زدن که من استادتون هستم و از اين حرفا.. البته ضايع بود که استاد نيست (ما فکر کرديم دانشجوي ارشد هست همين جوري فرستادن ش کلاس ما) خودش هم گفت که استاد نيومده و غيره.. کلي حرف زد و پرسيد و ضايع مون کرد و دخترا و پسرا رو active کرد (البته ضربانِ قلب شون رُ منظورمه!) ..امروز اومد پيش ما (ما 3 نفريم که هميشه با هميم) و گفت من هم مثلِ شما سالِ صفري ام! تازه فهميديم که همه مون رُ فيلم کرده..! همون کاري که من مي خواستم بکنم اما نشد.. ولي ديدني بود قيافه ي دخترايي که ديروز نيم ساعت بعد از کلاس داشتن پاچه خواري اين پسرَ رُ مي کردن!! استاذ قلابي!! نمي دونم با ليستِ اسم ها چي کار کرد.. ديگه اين که از شنبه کلاس ها ديگه قراره جدي شروع بشه :)
امروز از بخش (طرف هاي خوابگاه دستغيب ـه..) تا پايين پياده اومديم! فقط يه کم هوا گرم بود..!! حدوداً با ميان برها 10~15 دقيقه طول کشيد.. داره کم کم از بچه هاي خودمون خوشم مياد (اميدوارم اون چند تا خرخونا ديگه تو کلاس ما نيان)

ديگه دارم ميميرم از کمردرد و گردن درد! کلِ اتاق رُ مرتب کردم؛ لباس ها، نوارها، کتاب ها.. و گردگيري و جارو.. تازه خونه رُ هم جارو کردم.. دارم ميميرم از خستگي و از همونايي که گفتم!
امروز داشتم از جلوي مدرسه ي سابق مون رد ميشدم، همه بچه ها با کت و شلوار سرمه اي.. کلي باحال بود! من تو اين 3 سال شايد 30 روز هم کت و شلوار نپوشيدم (فقط دو بار که با --- قرار داشتم واسه باحالي لباس فرم پوشيدم! و همين طور روزهاي اول مدرسه..) بيچاره ها چه قدر فکر مي کنن دانشگاه جاي خاصيه! تازه سالِ ديگه مي فهمن که هيچي نيست.. .....

There are two ways of spreading light: to be the candle or the mirror that reflects it

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

يه قصه ي سنتي صوفي!
سال ها قبل در دهکده اي فقيز، دهقاني با پسرش زندگي مي کرد. دار و ندارش تکه اي زمين ، کلبه اي پوشالي و اسبي بود که از پدرش به ارث برده بود.
روزي اسب گريخت و مرد ماند که چه گونه زمين ش را شخم بزند. همسايه ها - که به خاطر صداقت و شهامت احتارم زيادي به او مي گذاشتند- به خانه اش آمدند تا تسلايش دهند. دهقان از همه تشکر کرد اما بعد پرسيد: از کجا مي دانيد اين اتفاق براي من يک بدبختي بوده؟
کسي به بغل دستي ش گفت: نمي تواند حقيقت را بپذيرد، بگذار هر طور دلش مي خواهد فکر کند؛ اين طوري کم تر غصه مي خورد.. و بعد در حالي که وانمود مي کردند حق با اوست، از آن جا رفتند.
يک هفته بعد اسب به طويله برگشت، اما تنها نبود؛ مادياني زيبا هم با خود آورده بود. همسايه ها دوباره به خانه ي او رفتند تا تبريک بگويند: قبلاً فقط يک اسب داشتي، حالا دو تا داري؛ تبريک!
دهقان پاسخ داد: از همه تان متشکرم. اما از کجا مي دانيد اين اتفاق در زندگي من خير است؟ همه فکر کردند دي.انه شده است، از آن جا رفتند و با خود گفتند: واقعاً نمي فهمد که خدا براي او هديه اي فرستاده؟
يک ماه بعد پسر دهقان خواست ماديان را رام کند، اما ماديان لگدي به پسرک زد: پسرک افتاد و پايش شکست.. همسايه ها به عيادت پسر دهقان آمدند. کدخدا نيز همدردي بسياري با مردِ دهقان کرد. مرد از همه تشکر کرد، اما پرسيد: از کجا مي دانيد اين اتفاق در زندگي من يک بدبياري بوده است؟
همه تعجب کردند. همه فکر مي کردند بلايي که سر پسرک آمده يک بدبختي بزرگ است. با خود گفتند: راستي راستي ديوانه شده! شايد پسرک تا آخر عمر لنگ شود، و هنوز فکر مي کند شايد اين بدبختي نباشد..
چند ماه گذشت، کشور همسايه به آن ها اعلام جنگ کرد. پادشاه در تمام کشور اعلام کرد که مردان جوان بايد به سپاه ملحق شوند. تمام پسرانِ جوانِ آن دِه نيز مجبور شدند به جنگ بروند به جز پسر دهقان، که پايش شکسته بود.
هيچ کدام از پسرانِ جوان زنده باز نگشتند. پاي پسر خوب شد. اسب زاد و ولد کرد و کُره اسب ها را به قيمتِ خوبي فروختند. دهقان به ديدار همسايه ها رفت تا به آن ها تسليت بگويد و کمک شان کند. اما هر کدام از همسايه ها که شکايت مي کردند، دهقان مي گفت: از کجا مي داني که اين يک بدبختي ست؟ و اگر کسي خوشحال ميشد، مي گفت: از کجا مي داني اين اتفاق خير است؟ و اهالي دِه ديگر مي دانستند که زندگي چهره هاي گوناگون و معاني مختلفي دارد.



Ebi



عشق در نهايت زيبائي خطرناک هم هست ولي بدون عشق زندگي ما هيچ پايه اساسي نداره و به خطرش مي ارزه و چه بخوايم چه نخوايم دامنمونو ميگيره. خطر شيرينيه. وقت گل کردن روياست. نيستي اما يادت اينجاست. به تو ميرسم از اين شب نيلوفري بتو ميرسم من از اين راه خاکستري. به تو که خاطره هام رو به هميشه ميبري. ميرسم به تو دوباره..
(مصاحبه با ابي و توضيح ش در موردِ آخرين آلبوم و کنسرت ها و ترکِ خوانندگي.. کليک کنيد!)



Coffee Blog


کافه بلاگ از روز دوشنبه 31/6/1382 باز است ، اما مراسم افتتاحيه رسمي در روز يکشنبه 6/7/1382 از ساعت 18 خواهد بود..
يه فکر خلاق! يه شغل با هزينه ي متوسط و دردسر کم و سوددهي عالي، کافه بلاگ!



khaatami


رئيس جمهور، سيد محمدخاتمي، براي ارتباط مستقيم با جوانان ايراني آبان ماه با آنها چت مي كند.خاتمي شنبه شب در جلسه شوراي عالي جوانان با پيشنهاد چت كردن با جوانان در روز تولدش، 21 مهر ماه، روبه رو شد. او اين پيشنهاد را پذيرفت اما زمان آن را به آبان ماه موكول كرد، زماني كه «برنامه ملي جوانان» كه در حال حاضر در دست تدوين است به هيأت دولت ارائه شده باشد.

عبادي همچنين از نظارت شخص رئيس جمهور بر مكاتبات اينترنتي خود خبر مي دهد و درباره امكان چت كردن آقاي خاتمي به صورت ناشناس مي گويد: «اين امكان وجود دارد چرا كه ايشان با اولين پيشنهاد ما اين موضوع را پذيرفتند.» او اطمينان مي دهد كه خاتمي شخصا پشت كامپيوتر بنشيند. البته قرار است ايشان روبه روي يك «وب كم» باشند. گفت وگو در محيط مجازي امكان پي بردن به خواسته هاي جوانان را مي دهد.

وي همچنان توضيح مي دهد: «سِرور ما در آمريكا است و ما فضاي محدودي در اختيار داريم كه به نظر من 100 نفر به راحتي مي توانند طي اين گفت وگو با آقاي خاتمي صحبت كنند. اما با راه اندازي سرور خود ما در مركز ملي جوانان احتمالا در آينده براي اين گونه كارها امكانات بيشتري داريم.» او همچنين خبر مي دهد كه امكان رديابي گفت وگوكنندگان از طريق ثبت «IP» آنها در شبكه وجود دارد: « اين كار براي ما هزينه بر است اما به هر حال امكان آن براي ما وجود دارد.»

از اين پس هر چهارشنبه بين ساعت 18 تا 20 رئيس سازمان ملي جوانان با جوانان چت مي كند. احسان دلاويز مشاور رئيس سازمان ملي جوانان از علاقه مندي ساير مسئولان كشور به ارتباط اينترنتي با جوانان خبر مي دهد و مي گويد: «وجود واسطه هاي فراوان ميان جوانان و مسئولان كشور باعث دلسردي و نااميدي آنان مي شود. يكي از هدف هاي ما براي فراهم كردن امكان انتقال ايده ها و نظرات و خواست هاي جوانان كشور بدون واسطه با مسئولان جلوگيري از اين دلسردي و نااميدي است.»بسياري از جوانان ايراني منتظر روزي هستند كه بتوانند وارد سايت nyoir شوند و با خاتمي گفت وگوي اينترنتي خود را آغاز كنند.
پ.ن. سايت مسخره حتا لينکِ ثابت هم نداشت، ولي خُب متنِ بالا خبر صفحه ي اولِ امروز روزنامه ي شرق بود :)
پ.پ.ن. با تشکر از دختر خاله !
بذار فالت رُ ببينم.. حالا استکان رُ کج بذار اين جا تا خوب سايه بندازه.. خُب خيلي سرت شلوغ نيست، به جز همون دو تا موردي که گفتم! البته سفيد تو سياهه.. حالا اين جا رُ انگشت بزن.. با اين نه! با اون يکي انگشت.. (چشم).. e مي بيني؟ چه قدر واضح.. (اين که به انگيسي نوشته؟!).. آره! دقيقاً شکلِ A انگليسي.. (من هم دارم مي بينم، خُب يعني چي؟) .........................
e؟ چي داري ميگي؟ يا فالت هنگ کرده يا up date نکردي.. ديگه گذشت.. باور کن ايني که ميگي مالِ پارسال بود. الآن همون سفيده درسته.. .............
دوست ش داري؟
برو ديوونه..
باشه من ميرم، اما بدونِ فالِ من هميشه درسته، حتا اگه دوست نداشته باشي..
روز اول کلاس ها.. هيچ کلاسي تشکيل نشد؛ فردا هم مي دونم همين جوريه! آقاي دکتر بيضايي که خودش گفته از شنبه، باقي هم فکر نمي کنم بيان؛ تازه فردا آزمون معافي کارشناسي ارشد هم هست. البته «دوستان» اصرار داشتن که بيايم حداقل همديگه رُ ببينيم..
از جو کلاس خيلي خوشم نيومد. اکثراً بزرگ تر از من هستن! (يکي رُ پيدا کردم که مثلِ خودم 64 يي بود) حتا يه نفر ديگه بود که متولدِ 60 ـه يعني 4 سال پشتِ کنکور..!! ديگه اين که رتبه 5 کشور هم تو کلاس مون هست (البته هنوز نمي دونم کيه، فقط به اسم..) در هر حال هنوز اولشه! اميدوارم بهتر بشه ؛)

ديروز 2 نفر ايميل زدن و شروع سال تحصيلي رُ بهم تبريک گفتن! مرسي :"> هر سال اين موقع به زور از خواب پا ميشديم و همون راهِ هميشگي (و تکراري) و با اکراه سرِ کلاس ها منتظر مي مونديم معلما بيان. بعد از يه کم نصيحت (که درس بخونين) تا شروع مي کردن به درس دادن، سوال مي پرسيديم تا زنگ بخوره و نرسن درس بدن! اما امسال يه کم فرق داشت.. حداقل همه چيز جديد بود (و يه کم دلهره شايد).. همون حسي که کريستف کلمب هنگام کشفِ امريکا داشت!!

: Words of Wisdom
BEAUTY: really beauty is not the one that we have pleasure watching, but the one in front of whom we must close our eyes
DON'T HURT ANYONE: it only takes a few second 2 hurt people u love, and it can take years 2 heal
LIVE TODAY: there r two enternities that can really break u down; yesterday and tomorrow.. one is gone and the other doesn't exist.. so live today
MARRIAGE: do not marry a person that u know that u can live with; only marry someone that u can not live without
MONEY: money can buy everything but happiness
TRUST: it takes years 2 build trust, and a few seconds 2 destroy it
VALUE: what is most valuable is not what u have in your life, but who u have in your life

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲

بردي از يادم
دادي بر بادم
با يادت شادم
.. / بشنويد

هيچ چيز مزخرف تر از اين نيست که واسه ميزون کردنِ ساعت، يه کم زيادي بري جلو و بعد مجبور بشي 31 روز رُ رد کني تا تاريخ ش درست بشه.. امروز بعد از ظهر بيرون بودم، 10:30 بود رسيدم خونه.. تو تاليا آهنگِ «الهه ي ناز» رُ گذاشته بود.. مي دوني؟ به اين نتيجه رسيدم که ما، خودمون مشکل داريم. کِرم داريم؛ دوست داريم يه چيزي باشه تا واسه ش ناراحت بشيم.. اکثر کساني رُ که مي بينم، حداقل يه بار اين deep feeling رُ تجربه کردن. شايد هم ناشي از شناختِ نادرسته.. نمي دونم، ولي اين خودِ ما هستيم که مي خوايم "انسان" باشيم، هر چند اگه مثلِ حيوون باهامون رفتار کنن.. اون موقع که بود يه مشکل بود، الآن که نيست هزار تا.. و يه چيز ديگه؛ بعضي اتفاق ها هيچ وقت فراموش نميشن، آره! کِرم از خودِ درخته!! مي خوايم هميشه يه چيزي باشه تا واسه ش غصه بخوريم، گريه کنيم.. شايد فکر مي کنم ارزش ش رُ داره.. نمي دونم..
چند وقته که يه کم مشکل خواب دارم؛ اگه خواب هاي چرت و پرت نباشه، گردن درد هست.. در کل روز هم که اصلاً حرف ش رُ نزن!

deev music


وقتي براي اولين بار اسم ش رُ شنيدم، يادِ ترانه ي "ديو چو بيرون رود فرشته درآيد افتادم" که خيلي هم بي ربط نبود: يه گروه رپ (هيپي) ايراني به اسم ديو که مي تونين آهنگِ «دست ها بالا» ش رُ از اين جا دانلود کنين (يا از سايتِ ايرانيان؛ هر کدوم جواب داد)
پ.ن. يا واقعاً کارشون ضعيفه يا من با کارهاي مثلاً رپ (هيپي) مشکل دارم، مثلِ همون آهنگِ نبوي که باز هم به نظر من جالب نيومد..
يا اين رو يا اون رو، کوچولو..

as usual من دوباره يک شنبه شد و ويژه نامه ي کاشفِ جام جم.. در کل دو تا چيز رُ دوست دارم. يکي اين ويژه نامه و يکي هم برنامه ي "شاهد عيني" که جمعه ها حدوداي ساعت 10 شب، شبکه ي 2 ميذاره..

امروز صبح با «علي» رفتيم پياده روي (چمران) ..کلي وقت بود من دنبالِ يه پايه مي گشتم واسه اين کارها نمي دونم چي شد که بعد از اين همه سال، تازه ما همديگه رُ کشف کرديم..!!
بعد هم رفتم بانک.. ميبينين چه دوره زمونه اي شده؟ يکي قرار شد واسه اون خونه مون "در آهني" بسازه.. گفته فلان مقدار پول بريزين به حسابم (و توش هم بنويسين بابت در آهني ساختمانِ فلان) بعد فيش بانکي رُ بدين بهم تا بسازم !! صبح مي خواستم برم آرايشگاه که «محمد حسن» رُ ديدم و کلي حرف و غيره. اون هم دنبالِ ثبت نام آزاد ش بود.
از الآن 2 شنبه رزرو شدم که يکي از دوستاي مامان مي خواد بهم سور بده :) آخ جون!
عصر هم قراره «مسعود» رُ ببينم.. اون که گفت کلاس هام از 16 م به بعد شروع ميشه (اون وقت دانشگاه شيراز 3 روز قبل از اولِ مهر!!) خوبه تازه 7 مهر قراره خاتمي زنگِ شروع دانشگاه ها رُ بزنه.. راستي گفتم ديروز ثبت نام نشدم؟ يعني قرار شد تو حذف و اضافه برم واحد بگيرم اما از فردا ميرم سر کلاس ها (البته اگه تشکيل بشه!).. 3 تا درس اختصاصي بود (گفت و شنود، خواندن و درک مطلب، دستور و نگارش) و باقي ش هم تا 16 واحد (حداکثري که به همه دادن) قرار شد خودم عمومي انتخاب کنم.. معارف بود و اخلاق اسلامي و متون و فارسي و يکي دو تا معارفِ ديگه (حالا به اسم هاي مشابه).. من معارف رُ برداشتم با متون اسلامي.. فکر مي کردم حالا که مثلاً دانشجوي ادبياتِ زبانِ لنگليسي هستيم، لابد يه درسي هست که به بررسي ساختار نگارشي و متونِ کتاب هاي قديمي و ترجيحاً عربي مي پردازه.. ظهر که اومدم خونه کلي بهم خنديدن و تازه فهميم که «متون اسلامي» همون عربيه! ظاهراً از دبيرستان به دانشگاه اسم عوض کرده.. حالا که چک مي کنم؛ شانسي بهترين استادها به تور م خورده، فقط مي ترسم يه مشکل داشته باشم اين که من واحدها م رُ مهندسي و علوم گرفتم و با بچه هاي خودمون نيستم.. حالا نمي دونم، شايد خيلي مهم نباشه ؛)

پ.ن. تصميم دارم هر دو سه تا msg يه کامنت مشترک داشته باشه، بهتره اين جوري، نه؟


شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۲

يادتونه از آلبوم «شب نيلوفري» (آخرين کار قميشي و ابي) گفتم؟ شما مي تونين از اين جا آهنگ هاش رُ دانلود کنين (من خودم چک نکردم!)
يه msg هم واسه تهراني ها.. اينترنت شبانه ي 3 شرکت که هم سرعت شون تقريباً خوبه (E1 هست.. اگه شلوغ باشه حداقل 50k هست..) اولي رُ خودم هم تضمين مي کنم که خوبه اما دو تاي ديگه رُ نميدونم:

يک) کارت شبانه ي رايگان پرديس / ساعتِ کار: 4 تا 7 صبح / تلفن: 9713202
User name: freepardis
Password: pardisonline


دو) شرکتِ آسيا / 4 تا 7 صبح / تلفن: 5394545 و 5393636 و 5361818 / پسورد هر روز عوض ميشه!
User name: asianetwork
Password: click here


سه) شرکتِ رهياب / 4 تا 7 صبح / تلفن: 8728907 و 8728908 / پسورد هر روز عوض ميشه و بايد از سايت بگيرين ش!
Username: Rahyab
Password: click here

EDNA


هک XP يا راهِ نفوذ به ويندوز XP
اگه يادتون باشه پارسال افتاده بودم دنبالِ يه روش براي وارد شدن به کامپيوترهاي خوارزمي.. يه جوري مي خواستم Admin رُ هک کنم که فقط بشه بدونِ پسورد وارد شد.. يه روش بود که همه جا جواب مي داد اما نمي دونم چرا تو خوارزمي جواب نمي داد. و حالا دليل ش رُ مي دونم: چون اونجا واسه admin، پسورد تعريف شده. و اما راهِ حل:
يکی از مشکلات ويندوز xp راه نفوذ به آن در صورت فراموش کردن password می باشد .همانطور که همه شما می دانيد xp امکان جالب switch user را دارد که می توان محيط را برای کار user های مختلف فراهم کرد .حالا اگر شما اين password را فراموش کنيد چاره چيست؟. در اين حالت چند راه نفوذ هست و آن اين است که در هنگام ظاهر شدن منوی کاربران در ابتدا ، دو بار کليدهایALT+CTRL+ DELETE را فشار دهيد سپس در قسمت نام کلمه administrator را تايپ کرده و قسمت password را خالی بگذاريد و Ok را بزنيد در اين حال وارد سیستم می شويد.
2.حال اگر در هنگام نصب ويندوز Xp برايAdmin پسورد گذاشته باشند چه كار كنيم؟
براي اين كار قبل يا هنگام بالا آمدن ويندوز كليد F8 را زده سپس بسته به نوع نياز خود بكي از گزينه هاي Safe Mode را انتخاب كنيد.
بعد از وارد شدن به ويندوز در منو Start كليك كنيد سپس گزينه RUN را انتخاب كرده ودر جاي خالي عبارت
Control userpasswords2 را تايپ كنيد.
پنجره باز شده داراي 2 TAB به نام هايUsers & Advanced مي باشد.
TAB Users را انتخاب كرده و تيك گزينه:User must enter a username and password to use this computer را برداريد
با برداشتن تيك اين گزينه ديگر هنگام ورود به ويندوز از شما پسورد گرفته نمي شود.
حالا با استفاده از گزينه Add مي توان نام كاربري را به آن اضافه و با استفاده از گزينه Remove مي توان نام كاربري را حذف كرد.
همچنين با استفاده از گزينه Properties مي توان ميزان دسترسي كاربران به ويندوز را تعيين كرد.

ديگه اين که دانلود آل هم دوباره کار خودش رُ شروع کرد..
Down load all
Username: any
password: any

راستي از جارچي هم غافل نشين!

پ.ن. ديدين ثبت نام م نکردن ؟! :))) ظاهراً system بسته بود (نمي دونم اين عبارت يعني چي؟!) و خلاصه نشد که بشه! قرار شد برم سر کلاس ها بشينم که غيبت نخورم، بعد تو حذف و اضافه برم واحدها رُ بگيرم.. راستش من خودم هم نفهميدم چي به چيه! فقط ديدم که يکي دو نفر ديگه هم مثلِ من بودن.. خواستم اسم شون رُ ببينم که خانوم --- نذاشت! البته حالا از رو شماره دانشجويي ها معلوم ميشه ؛)
پ.پ.ن. هر جور آدمي که فکرش رُ بکنين امروز اومده بودن واسه ثبت نام (همکلاسي من يعني! البته شايد هم کلاسي نباشيم.. Check list يه پسر (تنها پسر!) ي رُ که چک چردم، فقط يک کلاس با هم هستيم.. من به جز عمومي ها که وقت نشد match کنم، باقي رُ با اولين نفري که ديدم match کردم.. ظاهراً هم دختر خوبي بود ؛)
پ.پ.پ.ن. لطفاً نظرهاتون رُ در آخرين کامنت بذارين ؛) ممنونم!

صبح رفتم بخش.. کلي هر کي رُ ديدم سلام احوالپرسي و از اين حرفا! يه جا هم ضايع کردم!! يکي از استاد ها رُ ديدم و نشناختم (آخه من از کجا بايد بشناسم؟) و خلاصه همين جوري بر و بر (ber o ber!) تو چشم همديگه نگاه کرديم.. آخرش که داشتم ميومدم خداحافظي کرد و گفت سلام برسون.. تازه فهميدم ايشون فلاني هستن که پس فردا باهاشون کلاس دارم!!!
بيشتر از 16 واحد ندادن. هر چند من هنوز اون 16 تا رُ هم نگرفتم.. حالا قرار شد ساعتِ 2:30 برم ببينم چي ميشه.. چند تا از بچه ها رُ هم ديدم. (يه پسر و 10 تايي هم دختر) خدا به خيز بگذرونه ؛)
صبح که رفتم کاملاً مات و مبهوت بودم که چه کار بايد بکنم.. آقاي -- منو ديد و خلاصه به همه معرفي م کرد. همه دست دادن و منو شناختن و آرزوي موفقيت و از اين حرفا.. بعد هم که انتخاب واحد؛ من تنها کسي هستم که خودم انتخاب واحد کردم (به سليقه ي خودم) مالِ همه از طرف دانشگاه انتخاب شده بود (پرينت شده بهشون داده بودن!) ..ظاهراً شانسي با استادهاي خوبي افتادم. فقط مي ترسم تنها پسر کلاس باشم (البته بعد از استاد گرامي) ..حالا دوشنبه معلوم ميشه ؛)

HOW TO STAY YOUNG

1. Throw out nonessential numbers. This includes age, weight and height.
Let the doctor worry about them. That is why you pay him/her.

2. Keep only cheerful friends. The grouches pull you down.

3. Keep learning. Learn more about the computer, crafts, gardening, whatever.
Never let the brain idle. " An idle mind is the devil's workshop."
And the devil's name is Alzheimer's.

4. Enjoy the simple things.

5. Laugh often, long and loud. Laugh until you gasp for breath.

6. The tears happen. Endure, grieve, and move on.
The only person who is with us our entire life, is ourselves.
Be ALIVE while you are alive.

7. Surround yourself with what you love, whether it's family, pets, keepsakes, music, plants, hobbies, whatever. Your home is your refuge.

8. Cherish your health: If it is good, preserve it. If it is unstable, improve it.
If it is beyond what you can improve, get help.

9. Don't take guilt trips.
Take a trip to the mall, to the next county, to a foreign country,
but NOT to where the guilt is.

10. Tell the people you love that you love them, at every opportunity.

:AND ALWAYS REMEMBER

Life is not measured by the number of breaths we take,
but by the moments that take our breath away

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۲

صبح رفتم ثبتِ نام.. هنوز باورم نميشه که دانشجو شده باشم!! بعد از ليستِ هم کلاسي ها، از سايتِ دانشگاه شيراز ليستِ اسم و آدرس ايميل استادهاي عزيز رُ گرفتم! و اين هم درس هايي که تو اين 4 سال بايد بخونيم.. اين هم مشخصات ديگه؛

This department was established in 1341 (1962) as the Department of English Language and Literature. Later on it was renamed as the Department of Foreign Languages and Linguistics. Before the great Islamic revolution it offered one BA and two MA degrees


فردا هم انتخاب واحد هست و 2 شنبه هم شروع کلاس ها.. و اين يعني باطل شدنِ بليطِ من! فعلاً مجبورم شيراز بمونم.. هفته ي ديگه هم اردوي آموزشي داريم که احتمالاً نميرم.. مسخره ها دو روز گذاشتن؛ يه روز برادران! فرداش خواهران!! ..به جاي اين که ورودي هاي هر بخش رُ با هم ببرن :|
راستي گفتم؟ چند روز پيش رفتيم نمايشگاه ايرانگردي و جهانگردي.. بد نبود ؛) تازه «برياني» هم خورديم! امروز هم جشنواره ي بادبادک ها بود..

پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۲

ديگه حتا نمي دونم دلم بايد واسه کي تنگ بشه..
فکر کنم دو روزه که اصلاً تو بلاگر نيومدم.. يه کم sorry واسه غيبت، حالم خيلي خوب نبود.. ولي خُب، بالاخره اومدم!

ba ba ee


اول از همه در موردِ کنکور.. در موردِ آزاد که حرفي نزنم سنگين تره! اول ش که سوال ها رُ فروختن، بعد هم رتبه ها رُ.. (امسال معماري شيراز خيلي توپ ميشه! همه ش يا بچه هاي تجربي ما هستن يا تنبل هايي که در سراسري حتا مجاز هم نشدن! اما خُب به اجبارِ داشتنِ سوال ها قبول شدن!!) واسه کنکور سراسري هم اين دو تا لينک رُ چک کنين: يک و اين هم دو.
با مقايسه ي اين دو تا کارنامه که هر دو مالِ يه رشته هست، خودتون به نتيجه مي رسين.. اون «بسيجي فعال» واسه اين که نگن چرا قبول شده، آخرين رتبه ي قبولي رُ کلي بيشتر از واقعيت تو کارنامه ش وارد کردن. باز هم بگين تقلب نميشه! حتا تو کارنامه..
خُب، بگذريم..
8 ساعتِ ديگه ثبتِ نام دانشگاه هست.. يه حس خاصي دارم؛ خيلي مهم نيست اما کاملاً سبکي باري که رو شونه هام بود رُ حس مي کنم. اين مرحله رُ پشتِ سر گذاشتم؛ البته با کمک خيلي ها.. يک سال که همه ش خاطره بود، خاطره شد...
من يکي دو روز دارم ميرم مسافرت.. سعي مي کنم زود up date کنم (نمي تونم که ساکت بمونم!) اميدوارم حالم خوب شه :|
راستي تا يادم نرفته بگم که ايشون هم تمپليت شون رُ عوض کردن؛ حتماً نقاشي هاي بالاي صفحه ش رُ ببينين.. چهارمي از سمتِ چپ :) تو سايز بزرگ، قلب آدمه خيلي واضح تره.. (خيلي نازه، نه؟) و همين طور باقي شون.. اولي از سمتِ چپ، سومي، دومي، آخري..
مطلب آخر رُ هم مي خوام به banner و logo اختصاص بدم:
همون طور که مي دونين، لوگو آرم اختصاصي جايي (و بيشتر شرکتي) هست که معمولاً هم تشکيل شده از اسم اون شرکت اما با يه فونت يا طرز نوشتنِ خاص، که به عنوانِ آرم اون شرکت محسوب ميشه. (مثلاً logoي ياهو که حتماً ديدين!) و اون چيزي که در فارسي بهش لوگو ميگن در اصل يه اشتباهِ محض ـه که کاملاً جا افتاده.. (در فارسي به سايز ميکروبارِ بنر، لوگو ميگن!)
هرچند معمولاً کسي به اين چيزا توجه نمي کنه و بنرش رُ بسته به سليقه و عکسي که داره مي سازه، اما بد نيست با اندازه هاي استاندارد بنر آشنا بشين و اين لينک همين کار رُ انجام ميده!
در موردِ yahoo! briefcase هم اين مطلب (فارسي) رُ بخونين ؛) ..ديگه سوالي نبود؟!

سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۲

امروز رفتم آموزش پرورش و تمامي مدرک ها رُ تأييد کردم. عصر هم مثلِ آدماي بيکار، از تو روزنامه اسم همه ي کساني رُ که قراره هم کلاسي م باشن رُ در آوردم! مي خوام روز اول سال، يه ليست تهيه کنم و قبل از اين که استاد بياد برم حضور غياب کنم!!!! جالب ميشه نه؟ حالا ببينم اگه شد مي خوام يه کم اذيت کنم :)
اول مي خواستم اسم و فاميل بنويسم که ديدم ضايع ست..! => فقط اسم کوچيک مي نويسم و اين رُ هم اضافه کنم که از نوشتنِ اين اسامي منظور خاصي ندارم. من هيچ کدوم از اينا رُ نمي شناسم و فقط مي خوام يه نتيجه گيري بکنم. ديگه اين که به ترتيب حروف الفباي فاميلي شون مي نويسم: در دو گروه روزانه و شبانه. روزانه 25 تا دانشجو مي گيره که اسم يکي رُ پيدا نکردم و حوصله ندارم کل روزنامه رُ دوباره بخونم! و شبانه هم 15 تا دانشجو که البته کلاس ها و همه چيز با هم هستيم. فقط اونا مدرک و شهريه شون فرق مي کنه.
روزانه ها: مجيد، ماريا، سميه، سعيد، مريم، پگاه، ابوالقاسم، مجتبا، زينب، صادق، بهناز، رزا، حميد، فرناز، مريم، سارا، آذين، اميد، فاطمه سادات، شهلا، نسترن، زهرا، رضوان، مليحه، ساناز و البته خودم!
شبانه ها: زهرا، سام، محمد، شيما، محمد امين، فاطمه، هانيه، فاطمه، فاطمه، نازنين، پريسا، نرگس، نيلوفر، فاطمه و ساره.

نتيجه گيري: از 41 نفر (که يک نفر هم جا انداختم) فقط 11 نفر پسر و 30 نفر دختر هستن! با يه تقريب دقيق ميشه نتيجه گرفت فقط يک چهارم، پسر هست و سه چهارم دختر.. حالا شما بگين، بين اين رشته (با اين اوصاف) و پليمر و عمران (که فقط پسر هست) کدوم رُ بايد انتخاب مي کردم؟! :p
اگه مشکل گرامري داره، بايد بهش عادت کنين! من حتا صورتِ نوشتاري فارسي م هم صحيح نيست چه برسه به انگليسي..

need s.body 2 speak.. need s.body 2 speak.. need s.body 2 speak..
phone rings, edelweiss.. I, myself set this music, check the phone. no call ! it was my sister that search the handset by "page" in charger. no call.. no call..


love & like



: The differents between love and like
..In front of the person you love your heart beats faster
But in front of the person you like you get happy.
..In front of the person you love winter seems like spring
But in front of the person you like winter is just beautiful winter.
..If you look into the eyes of the one you love you blush
But if you look into the eyes of the one you like you smile.
..In front of the person you love you can`t say everything on your mind
But in front of the person you like you can.
..In front of the person you love you tend to get shy
But in front of the person you like you can show your own self.
..The person you love comes into your mind every 2 minutes
You can`t look straight into the eyes of the one you love
But you can always smile into the eyes of the one you like.
..When the one you love is crying you cry with them
But when the one you like is crying you end up comforting.
The feeling of love starts from the eye and the feeling of like starts from the ear.
So if you stop liking a person you used to like all you need to do is cover your ears.
But if you try to close your eyes...love turns into a drop of tear and remains in your heart forever after
..But like can becomes love someday / Par :)

دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲

اصفهان، نصف جهان..

اصفهان


1- جاهايي که رفتيم ديديم: مجموعه ي تاريخي ميدان شاه (امام) / نقش جهان؛ عالي قاپو، مسجد امام، مسجد شيخ لطف الله، بازار (که البته داخلِ عالي قاپو نرفتيم). چهل ستون. هشت بهشت. سي و سه پل. موزه ي هنرهاي معاصر. موزه ي هنرهاي تزييني. باغ پل ها. خيابان چهار باغ. سپاه. ميدان امام حسين. انقلاب و البته سازمانِ ثبت احوال ! و همين طور پلِ جويي و پل خواجو و جاهاي ديگه که از رو به روش رد شديم..
2- اگه مي خواين اصفهان رُ ببينين؛ 15 ساعت زياد هم هست! شهر اِنقدر کوچيکه که تو چند ساعت همه جاش رُ دو سه بار ديدين. (يا حداقل واسه ما که اين جوري بود) البته به قولِ قلم مو اگه تو تهران هم در عرض چند ساعت، 12000 تومن پول واسه تاکسي مي دادي هم همين نتيجه رُ مي داد..
3- اصفهان تشکيل شده از يه بافت قديمي که همه جاي شهر به چشم مي خوره. حتا خودِ مردم ش.. مي تونم به جرأت بگم تا به حال مردمي به اين نفهمي و کثيفي نديده بودم. مردهاشون يه سري آدم دهاتي و زن ها هم، همه چادري و حالتِ ايلاتي..
4- اگه باقي توريست ها و ايران گرد ها نبودن من تو همين يک روز دِق کرده بودم. حتا يک دختر خوشگل هم تو اين شهر پيدا نميشه. حتا مردهاشون هم همه بي قواره. (تنها فرق شون اينه که همه قد بلند هستن. طوري که من قد کوتاه مي شدم اونجا! بر عکس شيراز که همه 40 سانتي..) در موردِ دختراشون نکته ي جالب اين که وقت از صورتِ بچه گونه شون ميشه تشخيص داد اين دختره يا حاج خانوم! اکثراً چادري (مشکي يا گل گلي آبي يا..) و با اطمينان ميگم حتا يک بار هم آرايش نکردن تو عمرشون! صورت ها همه سياه، دقيقاً اِنگار تو روستا باشي..
5- اصفهان خلاصه ميشه تو 3 چيز: مردمِ نفهم. شهردار خوب و بافت سنتي. که البته موردِ اول و سوم ش فقط به خاطر مذهبي بودنِ شديدشون هست.. تقريباً هر 17 ثانيه يک بار «يا خدا» ، «يا فاطمه» و از چيزا زير لب مي گن.. البته باحال تر از همه بيانِ حاجاقا هسا که با لهجه hajaaqaa تلفظ ميشه و اون جا به تمامي آقايون خطاب ميشه!
6- شايد ايران کشور جواني باشه، اما اصفهان نه!! اکثراً پيرمرد و پيرزن.. حالا خيلي پير هم نه، اما بالاي 40 يا حتا 50 سال..
7- تو کلِ شهر فقط تونستم يک کافي نت پيدا کنم. 3 تا کامپيوتر که پشتِ دوتاش، يه دختر و پسر(مسئولِ کافي نت) داشتن چت ميکردن و طريقه ي save کردن رُ داشتن به اون يکي ياد مي داد! البته تو روزنامه که گرفتيم، تبليغ هاي اينترنتِ جالبي ديدم: ساعتي 47 تومان و ساعتي 30 تومان (روزانه)
8- تنها قسمتِ جالب، جايي بود به اسم باغ گل ها که يه محوطه بود شايد 2 برابر باغ ارم، اما تماماً سرسبز و پر از انواع گل ها (در برابر اون باغ ارم مثلِ کويره) براي اولين بار بود که نيلوفر آبي مي ديدم و کلي گلِ ديگه.. (يا حتا باغِ کاکتوس ش).. جالب تر از همه اين که تو اين باغ بزرگ هيچ کسي نبود (به جز 4 / 5 نفر بازديد کننده) که اکثراً رو چمن ها و کنار گل ها نشسته بودن و دوتا دوتا داشتن با هم صحبت مي کردن.. نه باغبون و نه گشت و بسيج و غيره. از کل اصفهان، فقط از اين قسمت ش خوشم اومد.
9- قرار بود شب قبل از برگشتن دوباره بريم موزه ي هنرهاي معاصر،اجراي ديور تيسمان شماره ي 334؛ k از موتسارت و چُنين گفت زرتشت از ريشار اشترلوس و کنسرتو ويولون 219k از موتسارت (تماماً رايگان!) که البته بنا به دلايلي رفتيم سينما (فيلمِ بانوي من) و بعد هم کلي وقت اضافي آورديم..
10- مثلاً هيچ کس منو نمي شناسه.. مثلاً قرار نبود به کسي بگيم ما داريم ميايم اصفهان.. مثلاً حداقل 10 ساله من اصفهان نرفته بودم يا کسي رُ نديده بودم. اما به جز آشناهايي که تو خيابون ديديم. داشتيم کنار سي و سه پل فدم مي زديم که يه خانومي منو به شوهرش نشون داد و گفت اين پسره فلاني س آ ..! و باز هم واسه تأکيد به من اشاره کرد و تکرار کرد!
من که طرف رُ اصلاً نديدم. اما فقط با اين توضيح که "روسري سرش بود" مامان تونست بگه احتمالاً کي بوده! فکر کنم قبلاً اشاره کردم که اصفهان يعني چادر. يعني کلاغ. يعني کثيف. يعني عدم شعور و نبودِ فرهنگ.. و البته يعني درخت. همه جاي شهر سبز هست و اصلاً آلودگي هوا ندارن (با وجود ترافيک زياد)
11- اگه 15 ساعت تو اصفهان باشي و همه جاش رُ رفته باشي، اون وقت مي فهمي که همه جاش تکراريه. همه چيزش مثلِ هم و قديميه.. يه جوري که اصلاً با گروه خوني من نمي خونه!
12- جالب ترين قسمتِ سفر وقتي بود که زنگ زده م با مامان صحبت کنم، بگم فردا برمي گرديم شيراز؛ گفت مژده.. فلاني نامزد کرده. باورتون نميشه اگه بگم اين فلاني يک دختر 12 ساله هست که داره دوره ي داهنمايي رُ مي خونه! اون وقت با کي؟ با يه پسر دانشجو از يک شهر ديگه..!!
يادتونه خوندم if u go away..
و حالا it happend
در مورد نتيجه ي کنکورت i'm sorry
باور کن دوست داشتم سراسري مي خوندي
اما در هر حال خوشحالم که تو هم خوشحالي..
ساعتِ 4.. i'll remmeber..
به اميد ديدار..

پ.ن. فيلم هايي که اين چند روز ديدم: Bad Boys II و Charlie's Angels II و The Tuxedo که نمي دونم چرا cd دومش نخوند!
راستي تبليغ «گاهي به آسمان نگاه کن» هم جالب بود.. حتماً بايد ببينم ش ؛) البته هنوز «فرشِ باد» رُ شيراز اکران نکردن. اما تهران شايد بتونم ببينم ش..

شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

اون رفيقي که تو قلب ش تو رُ ديد
باورت کرد، درد دل هات رُ شــنـيد
بــراي شـــــبــاي با تـو بـــودن ش
يه عالم از آسمون ستاره چيد ...
قصه تُ من مي نويسم، هي نگو اين سرنوشته..
اين جا چه خبره؟
من خودم از اين کارا بلد نيستم، اما هر کي واسه م استخاره کرده جواب «بد» بوده (واسه رشته ي زبان) با اين که همه چيز مُرتبه اما مثلِ اين که.. :(
اين هم فالِ حافظ:
اي که در کشتنِ ما هيچ مدارا نکني
سود و سرمايه بسوزي و محابا نکني
دردمندانِ بلا، زهرِ هلاهل دارند
قصدِ اين قوم خطا باشد، آن نکني..

يا اين هم يکي ديگه:
خوش است خلوت اگر يار، يارِ من باشد
نه من بسوزم و آن شمعِ انجمن باشد
من آن نگينِ سليمان به هيچ نستانم
که گاهگاه برو دستِ اهرمن باشد..

البته من تصميم خودم رُ گرفتم. مي خوام زبان بخونم. همون طور که نظر "بقيه" که فقط اسم "مهندسي" باشه رُ خوب مي دونن، نپذيرفتم. به اين هم اهميتي نميدم.. اما جالب بود. همين.

امروز کلي کادو گيرم اومد !!!!!!!!!!!!!!! بابا کنکور قبول شدن که اين همه نمي ارزه، الکي بهم رو ندين؛ پر رو ميشم آآآ..!! :) خيلي مرسي :x :x :x :-* :-* باز هم مرسي!
و يه تشکر هم از حميد عزيز واسه کلي اطلاعات.. ليست درس ها و در کل اين که پليمر چه رشته اي هست. خيلي لطف کردي حميد جان :) به اميد ديدار.. ؛)
همون طور که گفتم، امشب با قلم مو داريم مي ريم اصفهان و بعد هم معلوم نيست من کي برگردم..
دوست دارم اين آهنگ رُ بنويسم واسه هموني که خودش ميدونه با اين توضيح که "يه کسي" و "هموني که خودش مي دونه" و همه ي اينا، فقط يه خاطره ست. دوست دارم واسه چيزي که وجود نداره اسم بذارم و به همين دليل edna به وجود اومد..
اين آهنگِ قشنگ رُ مي تونين از اين جا دانلود کنين يا بشنوين :)

Words & Music by Jacques Brel (English translation by Rod McKuen)
Recorded by Frank Sinatra, 1969


If You Go Away
If you go away on this summer day
Then you might as well take the sun away
All the birds that flew in a summer sky
And our love was new and our hearts were high
When the day was young and the night was long
And the moon stood still for the nightbird's song
If you go away
If you go away
If you go away
But if you stay I'll make you a day like no day has been or will be again
We'll sail on the sun
We'll ride on the rain
We'll talk to the trees
And worship the wind
And if you go I'll understand
Leave me just enough love to fill up my hand
If you go away
If you go away
If you go away
If you go away as I know you must
There ain't nothin' left in the world to trust
Just an empty room full of empty space
Like the empty look I see on your face
Can I tell you now as you turn to go
I'll be dying slowly 'til your ? ____________? ab
If you go away
If you go away
If you go away
But if you stay I'll make you a night like no night has been or will be again
I'll sail on your smile
I'll ride on your touch
I'll talk to your eyes
That I love so much
But if you go I won't cry
The good's gone from goodbye
If you go away
If you go away
If you go away


و اين هم guitar chordش..

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۲

(نسخه ي دوم. تکميل شده) نتيجه؛
گروه زبان هاي خارجه
زبان و ادبيات انگليسي
که البته منتقل ميشم به شيراز..
حالا مسئله اين است: ادبياتِ زبانِ انگليسي يا پليمر (آزاد) ؟!
پ.ن. امروز صبح کارِ انتقال م تموم شد تقريباً :) امروز که رفته بودم معاونت دانشگاه دو تا از بچه ها رُ هم ديدم که اومدن واسه انتقالي و يه سري آشناي ديگه ؛)

عمران: درسته که عمرانِ آزاد هم قبول شدم، اما مسلماً در مقابلِ پليمر، خيلي راحت از صحنه حذف مي شه :)
پليمر: انتخاب اول م بود. فوايد: بازار کار خوب. کلي مزايا و خلاصه از نظر اقتصادي در حدّ رشته هاي تاپ (خصوصاً واسه ايران و يا حتا خارج). مدرک مهندسي. از امسال قراره دانشکده ي نفت تأسيس بشه (؟) خلاصه مي کنم رشته اي دهن پر کن و در عين حال با بازده بالا.
مشکلات: اول از همه علاقه (در مقابلِ درس هاي ادبيات و زبان و غيره، تقريباً صفره!). دانشگاه ش شهرک صدرا ست و کلي وقت تلف ميشه.. دانشگاه آزاده؛ پس هم بايد کلي خرج کنم (و البته کلي امکانات کمتر) و در عين حال هم مدرک ش پايين تره و هم (مسلماً) جو کلاس ها و استاد و دانشجو و در کل دانشگاه کلي فرق مي کنه.. و بعد از 4 سال بخوام کاري رُ بکنم که اصلاً خوشم نمياد..
ادبياتِ زبان انگليسي انتخاب سوم سراسري م (بعد از نرم افزار و عمران). فوايد: رشته ي موردِ علاقه م.. تقريباً تمام بخش رُ ميشناسم! فاصله ي دانشگاه تا خونه فقط چند دقيقه. و البته جو خيلي خاصِ (!) دانشگاه و دانشجوهاي گرامي.. و نکته ي مهم تر؛ اکثريت دختر بودن! و کلي چيز + ديگه..
مشکلات: از نظر همه يه رشته ي پايينه؛ چون مهندسي نيست! مورد ديگه اي به ذهن م نمي رسه..

راستش يادِ حرف هاي پارسالِ پيمان مي افتم.. که مي خواست انصراف بده و سالِ بعد موسيقي بخونه و مي گفت اِنقدر مطمئن هستم که از عمران (که بهش علاقه اي ندارم) انصراف ميدم و ميرم موسيقي رُ ادامه ميدم.. و فقط به دکتراش فکر مي کرد.. و يادِ ----- (اسمش در خاطرم نيست) که گفته بوده مي خواد دکترا بگيره. وقتي ازش مي پرسن با اين رشته چه جوري ميخواي پول در بياري؟ ميگه استاد دانشگاه ميشم..

من تصميم خودم رُ گرفتم. مي رم رشته اي رُ که دوست دارم. و مي خوام تا آخرش ادامه بدم.. مطمئناً واسه شغل و آينده هم هيچ تضميني نيست، حالا نسبت به شامس يا زرنگي خودِ آدم؛ هر چي قرار باشه پيش مياد..
ولي اين چند وقته کلي اتفاق باعث شد که نظرم نسبت به خيلي چيزا (و خيلي از آدما) عوض بشه.. اگه ازم بپرسي چه رشته اي دوست دارم بخونم، جواب م «هيچي» ـه.. خيلي خوشحالم که عمران يا کامپيوتر قبول نشدم. حداقل زبان رُ ميشه يه جورايي (با اين همه امتيازي که دارم) ادامه بدم..
ولي جداً خيلي توپ ميشه.. از صبح همه ش يادِ هري پاتر مي افتم! مطمئنم تو دانشگاه هم همين اتفاق سرِ من مي افته! همه تا منو ببينن بگن فلاني هستي.. فکرش رُ بکنين وقتي استاد آينده م امروز صبح از خواب پاشده و خودش نتيجه ي کنکورِ منو چک کرده. يا اون يکي که زنگ زد.. خلاصه کلي سوگلي ميشم؛ I'm sure :)
اين مصاحبه هه همه ي خستگي اين چند وقته رُ جبران کرد !
ساعتِ 4 و ربع بود رفتم موسسه ي بهار واسه مصاحبه، فکر مي کردم واسه آقايون (!) يا آقاي زارع مياد يا آقاي فاضل يا حداقل کسي که بشناسم ش.. ولي هيچ کس نبود :( خلاصه تو اون 15 ، 20 دقيقه اي که منتظر بودم، کلي هيجانِ امتحان رُ حس کردم! (اضطراب و ترسي که خيلي وقت بود از ياد برده بودم..)
قبل از من دو تا خانوم ديگه بودن.. جوري برنامه ريزي کردم که مصاحبه م با ---- نباشه، آخه ايشون خيلي سخت مي گيرن!! اما از شانسِ من ايشون زودتر کارشون تموم شد و با ايشون افتادم.. اصلاً توقع نداشتم منو بشناسن!! خلاصه سلام عليک و از اين حرفا، بعد هم گفتم مي خوام از L9 شروع کنم، ايشون هم گفتن باشه! تنها کلمه ي غير فارسي که بينِ ما رد و بدل شد، من واسه تأسيس بخش برادران، بهشون congratulate گفتم، همين! «مونا مونا!!»
خيلي خوش گذشت، مرسي!! کلي هم ابراز اميدواري کردن که رشته ي خوبي قبول بشم و از اين حرفا ! راستي فردا جواب ها رُ ميدن، نه؟
اگه من بتونم فردا صبح جواب بگيرم که کارهاي دانشگاه رُ انجام بدم، شايد از اون طرف برم تهران واسه باقي کارها.. نگفته بودم؟ فردا شب با قلم مو داريم ميريم اصفهان :)

پ.ن. به هموني که خودش مي دونه..
شايد mail box ت از همه ي e.mailهاي من پر شده که ديگه بهم اجازه ي ارسالِ ايميل نمي ده.. شايد هم هر دليلِ ديگه. مي دونم واسه بدرقه ت اجازه ندارم بيام و خيلي چيزهاي ديگه رُ هم مي دونم. سفرت به سلامت. اميدوارم روزهاي روشني رُ پيش روت داشته باشي و باز هم اميدوارم اين اولين پله باشه از نردبونِ موفقيت.. آرزو مي کنم هر کجا که باشي؛ موفق و شاد و سلامت باشي و به همه ي آرزوهاي پاک و دوست داشتني ت برسي. ازت مي خوام هيچ وقت بعضي چيزها رُ فراموش نکني؛ مسلماً من هم چنين مي کنم، خُب ديگه وقتِ خداحافظيه ؛ سفرت بي خطر. و با بهترين آرزوها
شما هم مثلِ من کلي CD دارين که خونده نميشه؟ حالا خش يا اثر انگشت؛ بستگي به درجه ي حساسيتِ cr driveتون داره.. اما نرم افزارِ Iso Buster تا حدودي مشکل شما رُ حل مي کنه.. شما مي تونين اين نرم افزار را به صورتِ رايگان از اين جا دانلود کنين. واسه فارسي کردن ش هم کافيه فايلِ dllش رُ از سايت شون دانلود کنين..
طريقه ي کارِ اين نرم افزار اينه که به جاي مبنا قرار دادنِ شيار و مقطع ها، CD رُ به اجزاي کوچيک تر تقسيم مي کنه پس احتمالِ خونده شدنِ فايل بيشتر ميشه و در ثاني اگر قسمتي از فايلي مشکل داشته باشه، فقط اون قسمت خونده نميشه.. توجه کنين که اين برنامه ي 2.41 MG رايگان هست!!
طريقه ي استفاده هم اين که فقط کافيه هر cd رُ با اين برنامه باز کنين (مثلِ explorer ويندوز مثلاً)

حتماً شما اون نسخه ي قديمي mona mona رُ ديده بودين (هموني که سايتِ شوشه واسه ش به وجود اومد و حتا شبکه ي تهران هم کليپ ش رِ پخش کرد..) حالا هم يه ورژنِ جديد از اين کليپ رُ مي تونين از اين جا ببينين يا دانلود کنين..
پ.ن. روزي که من اون «مونا، مونا.. دوسم داري» اوليه رُ ديدم، شب امتحانِ ديفرانسيلِ ترم دوم بود و هيچي هم نخونده بودم! (من هيچ وقت رياضي تمرين حل نمي کنم، اگه حوصله کنم متن درسِ دفتر رُ مي خونم و اگه حوصله ش رُ نداشته باشم هيچي!) اون شب هم اصلاً حوصله ش رُ نداشتم.. پسر دايي م اون موقع خونه ي ما بود، بهم گفت حالا که داري شب امتحان اينو نگاه مي کني، فردا طي امتحان، همه ش اين جمله ي "مونا مونا" تو ذهن ت ميمونه.. و اتفاقاً هم همين شد! هر سوالي رُ که مي خوندم و مي خواستم جواب بدم، همه ش آهنگ اين فلش تو ذهنم ميومد.. البته امتحان رُ شدم 18 يا 19.. دقيقاً يادم نيست ولي بد نشدم..
باز هم آلبوم reload متاليکا.. خاطره ماندگار است!

fortune, fame
mirror vain
gone insane
but the memory remains


حلقه هاي سنگين بر بند
انکار گور توسطِ ستاره اي ديگر
ديدنِ مردم هيچستان؛ که مي ريزند اشک هاي هيچستاني افتخار را..
بخت و آوازه
بيهودگي آينه
به جنون رسيده؛
ولي خاطره ماندگار است..
همچون تاک هاي پيچ خورده که بزرگ مي شوند و نهان مي سازند و يک سره مي بلعند خانه ها را
و کم سو مي کنند نور ستاره ي اپراي از پيش رو به خاموشي نهاده را
بخت و آوازه
بيهودگي آينه
به جنون رسيده؛
برقص ايزد بانوي کوچک حلبي..
دور شو
رنگ بباز
اي ايزد بانوي کوچک حلبي..
خاکستر به خاکستر
خاک به خاک
رنگ باختن به سوي سياهي
خاطره ماندگار است..

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲

بالاخره کارِ خودتو کردي؟
حداقل کاشکي خداحافظي کرده بودي.. npb..
امروز تو تاکسي، يه آهنگِ قديمي ابي رُ گذاشته بود؛
خدا به همرات اي خسته از شب
اما سفر نيست علاج اين درد
راهي که رفتي رو به غروبه
رو به سحر نيست، شب زده برگرد..
همين.
20 شهريور 82

پ.ن. ؛ پارسال همين موقع.. شايد اون موقع واسه م تحمل ش ساده تر بود، الآن ديگه حتا نمي تونم گريه کنم..
پ.پ.ن. مي دوني بيشتر از چي ناراحتم؟ که خودت هم نمي دوني (يا دوست داري من اين جوري فکر کنم..)
پ.پ.پ.ن. از چي نگراني؛ وابستگي؟ ما همين الآن ش هم.. (خنده)
با همه ي اينا ازت ممنونم.. واسه ي همه چيز..

چهارشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۲

به قولِ آيدا؛ اين جوريا که بوش مياد ، کار نشد نداره ... فقط کمي صبر ايوب لازم داره و يه خورده کفش و عصاي آهنين ... و صد البته بايد کمي هم هلن کلر باشي ، کر و لال ... اين جوري همه چي بر وفق مراده و ايام به کام .

اين خلاصه ياداشت هاي آيدا هم جالب بود؛
اگر من در رخنه اي که پديد آورده ام از پا درآيم ، خوب ! رخنه اي کرده ام . ديگران بهتر نفس خواهند کشيد .

بهترين ِ زنان مي تواند اهانت هاي نهفته را ببخشد ، اما هرگز از يادش نمي برد .

درسي که دل به بهاي رنج و شادي خود مطالعه نکرده باشد درست فراگرفته نمي شود . واژه و واقعيت از يک قماش نيستند . و چه بسا که شخص آنچه را که خوانده است در زندگي بيابد و آن را باز نشناسد .

من نگراني هيچ چيز و همه چيز را ندارم . در همين لحظهء حاضر هستم ، و اين برايم يکسره کافي ست : اين است که هميشه پيش پاي خود را نگاه مي کنم . و اگر تصادفا بيفتم ، هرگز از جاي خيلي بلند نيست . اما تو هماني که هستي : هيچ کار را نيمه کاره نمي کني . اگر بخواهي از دست بروي ، پاک از دست مي روي .

اگر به غالب ايمان داشته باشيم ، مغلوب بودن چيزي نيست .

ما به يکديگر نياز داشتيم تا خودمان نباشيم . جز با هم کامل نبوديم ... اين درست آن چيزي ست که ديگران نمي توانند ببخشند ! زيرا اگر دو تن با هم کامل باشند ، ديگران خود را مغبون مي شمارند .

مارک کساني را که مي گريزند تحقير مي کند . با چنان شدتي تحقيرشان مي کند که اين خود ممانعتي در برابر وسوسهء گريز خود اوست . ... " هر آن چه مي خواهي باش ! هر چه مي خواهي بکن ! دلت اگر خواست ، فرار کن ! ولي بگو : من فرار مي کنم ! "

نه ، ميوه در حق درخت خيانت نخواهد کرد ... اما در اين زمان ، درخت بود که خيانت مي کرد ...

کنجکاوي ... آنت اگر حوا مي بود ، در چيدن سيب از درخت ترديد روا نمي داشت . پي ِ روباه بازي نمي رفت تا آدم را به چيدن آن وا دارد ... " مي دانم ، خطر مي کنم . براي آن هم خطر مي کنم که بهتر بدانم . اخلاق کهنه توصيه مي کرد که از خطر بگريزم . ولي اخلاق نو به ما ياد داده است که آن که خطر نمي کند هيچ چيز ندارد ، هيچ چيز نيست . من اگر نيستم ، خواهم بود . "
....
" جان شيفته --- رومن رولان --- ترجمهء م . به آذين "

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۲

In just two days, tomorrow will B yesterday


جمله ي قشنگيه، نه؟

مثل اين که قرار نيست من ثبت نام کنم! مي خواستم صبح برم ولي چون بانک رُ گم کردم، (و رفتم مدرسه و يه سر هم بانکِ خودم و غيره) ظهر شد و بسته بودن (شهريه رُ بايد به بانکِ شعبه ي مطهري مي ريختيم.. هر چه قدر گشتم پيداش نکردم، آخر فکر مي کنين کجا بود؟ به جاي اين که تو زرگري باشه؛ تو ستارخان، انتهاي ولي عصر..!! ولي اسم ش شعبه ي مطهري بود..!!!)
عصر هم خواستم برم موسسه ي بهار ؛ اول که فيش بانکي يادم رفت، بعد هم که رفتم بسته بود (با اين که 20 دقيقه مونده بود به ساعتي که مي بندن..) خلاصه کلي خيط شده و افسرده و ناراحت، برگشتم خونه!
هوا خيلي خوب بود، مثلِ پاييز.. فقط يه نم بارون رُ کم داشت.. از آخر قصردشت پياده اومدم (البته به جز ملاصدار رُ که تاکسي سوار شدم) دوست داشتم مي رفتم تو مدرسه مي نشستم (ولي ديروقت بود).. کلي از قم آباد خاطره دارم :) کوچه هاي باغي پشتِ مدرسه.. بوي درختا.. درختِ گردو! خلاصه کلي خوش گذشت ؛)
يه کارِ ديگه هم کردم!!!! نمي دونم چرا، خودم هم مونده بودم چي بگم... براي اولين بار، امروز کارتِ ملکوت رُ به يه غريبه دادم!!! تجربه ي جالبي بود :)

و چند تا مطلب جالب و بي ربط نتيجه ي روزنامه خوني اين چند روزه ي من؛
..طبق آمار 69.2 درصد از زايمان ها در بيمارستانِ دولتي يا خيريه، 25.8 درصد بيمارستانِ خصوصي و 2.7 درصد در منازل و 2 درصد در مکان هاي ديگر (؟!) صورت مي گيرد!
..اگه دوست دارين ماهواره ها رُ دنبال کنين؛ معمولاً درخشندگي اين اجرام به اندازه اي زياد است که براي شما جذاب و شگف آور خواهد بود. شما در اين سايت مي تونين با وارد کردنِ مختصات جغرافيايي محلِ خود يا يافتنِ آن مشخصات در بانک اطلاعاتي عظيم اين پايگاه، زمان و مکانِ دقيقِ عبور ماهواره ها را به دست آوريد. معمولاً ايستگاه فضايي بين المللي ISS و ماهواره هاي مخابراتي ايريديوم (Iridium) درخشان ترين ماهواره ها هستن، و مي تونين اونا رُ بر پهنه ي تاريک آسمان در هر شرايي مشاهده کنين؛ حتا آسمانِ روز!

all fingers r not alike, if u cut bigger ones 2 make all equall, it is communism.
if u stretch smaller ones 2 make all equall, it is socialism
& if u do nothing 2 make all equall, it is capitalism..


مي خوام در موردِ وبلاگ و طريقه ي ساختن وبلاگ بنويسم. اول مطالب ديگرون رُ مي نويسم، بعد ادامه ي حرفاي خودمو..

وبلاگ چيه؟
وبلاگِ ارزشيابي توصيفي؛ وبلاگ، بلاگ يا Weblog چيست؟ وبلاگ، بلاگ، newspage يا Filter وب سايتي است که حاوی گزارشهای يك وبلاگ نويس (بلاگر) در مورد وب سايتهای جالب ديگران وساير مطالب مثل يادداشتهاي روزانه ، شرح فعاليتهاي و...است. قالب يا فرمت گزارش نويسی معمولا بدينگونه است که گزارشها از نظر زمانی از بالا به پايين نوشته ميشوند و تازه ترین نوشته ها در قسمت بالا قرار خواهند گرفت.
دو تعريف ديگر از وبلاگ
تعريف1- يك وبلاگ يك وب سايت شخصی يا غيرتجاری است كه از يك فرم گزارش نويس تاريخ دار (كه می‌تواند روزانه يا هرچند وقت يكبار باشد)استفاده می‌كند. وبلاگ می‌تواند شامل اطلاعات جديد درباره يك موضوع خاص ويا چندين موضوع باشد كه توسط صاحب ويا صاحبان آن سايت نوشته يا از سايت‌های ديگر گردآوری شده ويا باهمكاری خوانندگان بوجود آمده باشد.
تعريف 2- وبلاگ اساسا يك روزنگار online است كه توسط يك (ياچند) شخص نگهداری می‌شود كه معمولا همان سردبير است . مطالب تارنگاشت روی يك موضوع خاص و يا مختلف متمركز است و ارجاع (link) دادن به ساير وب سايت‌ها يا مقالات به همراه يك توضيح كوتاه يا بامزه و يا حتی منتقدانه در باره آنها از خصوصيات وبلاگ نويسي است .
فرقی بين وبلاگ و وب سايت شخصی هست؟
وبلاگ نوعی از وب سايتهای شخصی است که بصورت پيوسته ( روزانه ، هفتگی ، ... ) به روز درآورده شده و حاوی مطالبی دنباله دار در مورد يک موضوع و يا در مورد ديگر سايتها مي باشد.

چگونه ميتوان يک وبلاگ فارسی ساخت؟
کافی است که وب سايت شخصيتان را راه انداخته و شروع به نوشتن خاطرات، يادداشتها و مطالبتان به صورت گزارش گونه و روزانه به زبان فارسی کنيد. اگر مهارت کافی در مورد فارسی نويسی و HTML نداريد و يا فضائی برای نگهداری صفحاتتان روی وب نداريد، سايت blogger فضا و سرويس چند زبانه نويسی (مثلا فارسی ) را به صورت مجانی در اختيارتان قرار داده و در عوض تبليغی در بالای وبلاگتان قرار ميدهد.

اضافه کردن زبان فارسی به ويندوز ME/98/95:
(اگر آن را داريد اين مرحله را رد کنيد):
- نرم‌افزار فارسی‌ساز را از اينجا بگيريد و نصب کنيد.
- کامپيوترتان را Restart کنيد.
- حالا گوشه‌ پايينِ سمت راست صفحه، يک مربع با حروف EN می‌بينيد. ازاين به بعد در هر نرم‌افزار يا Application درحال اجرا، اگر روی آن مربع کليک کنيد ‌می‌توانيد FA يا زبان فارسی را انتخاب کنيد و به فارسی بنويسيد. (البته در همه‌ی نرم‌افزارها نمی‌توان از زبان فارسی استفاده کرد)
ثبت‌نام در Blogger.com:

- بوسيله‌ی مرورگر يا Browser اين نشانی را باز کنيد: www.blogger.com
- در قسمت Sign Up يک شناسه و يک رمز عبور برای خودتان تعيين کنيد و کليد Sign Up را بزنيد.
- مشخصات درخواست شده را وارد کنيد.
- اگر همه چيز درست انجام شده باشد،‌ برمی‌گرديد به صفحه‌ی اول Blogger، با اين تفاوت که سمت راست صفحه در قسمت آبی رنگ، عبارت "Your Blogs" را می‌بينيد که در آن دو گزينه هست. يکی برای ساختن بلاگ جديد يا Create a new blog و ديگری برای خارج شدن يا Sign out
- Create a new blog را انتخاب کنيد.

ساختن يک بلاگ‌ خام:

- ساختن هر بلاگ خام، چهار قدم دارد. اول بايد عنوان و توضيح مربوط به بلاگ را به زبان انگليسی وارد کنيد و مشخص کنيد که آيا می‌خواهيد وب‌لاگ‌تان در فهرست عمومی Blogger قرار گيرد يا نه. Next را بزنيد. (همه‌‌ی اين مشخصات را بعداً می‌توانيد تغيير دهيد. نگران نباشيد)
- در قدم دوم بايد محل قرار گرفتن بلاگ را مشخص کنيد. بهتر است برای شروع ، گزينه‌ی اول يعنی Host it at BlogSpot را برگزينيد که بطور رايگان بلاگ شما را سايت BlogSpot قرار می‌دهد. ولی اگر می‌خواهيد در جای ديگری صفحاتتان را قرار دهيد بايد گزينه‌ی دوم يعنی FTP it to your own server را انتخاب کنيد که اين راهنما فعلاً به اين حالت نمی‌پردازد. Next را بزنيد.
- در قدم سوم بايد نشانی يا URL بلاگ‌تان را در سايت BlogSpot مشخص کنيد که می‌تواند هر عبارتِ قبلاً اتنتخاب نشده‌ای باشد. بعد بايد مربعِ کوچکِ مقابلِ عبارتِ I agree... را تيک بزنيد. (البته بهتر است اول متن اين موافقتنامه را که بين شما و Blogger است با دقت بخوانيد. البته اغلب کسی حوصله‌ی خواندن آنرا ندارد!) Next را بزنيد.
- در قدم چهارم يا آخر، بايد قالب کلی يا Template بلاگ‌تان را برگزينيد. (٭ نکته‌ی مهم: فقط دقت داشته باشيد که هيچ کدام از Templateهای موجود در اين صفحه، قابليت فارسی نوشتن ندارند و بهرحال در مراحل بعدی بايد از Template های مخصوص زبان فارسی استفاده کنيد. پس در اين مرحله فرقی ندارد که چه Templateی را انتخاب می‌کنيد.) Next را بزنيد.
- حالا بايد چند ثانيه صبر کنيد تا بلاگ شما ساخته شود. سپس بطور اتوماتيک وارد صفحه‌ی اصلی بلاگ‌تان می‌شويد که البته هنوز فارسی نشده‌است و اصطلاحاً هنوز خام است.

فارسی کردن يک بلاگ خام:

- در بالای صفحه، پايين Address Bar مرورگرتان، چند کليد می‌بينيد. يکی از آنها Template نام دارد. روی آن کليک کنيد.
- همه‌ی محتويات پنجره‌ی داخلی صفحه را انتخاب کرده و پاک (Delete) کنيد. ولی صفحه را نبنديد.
- از ميان «قالب‌های پيش‌ساخته‌ی فارسی» که در اين آدرس قرار دارند ‌، يک قالب را به دلخواه انتخاب کرده و روی «صفحه‌ی اصلی» مربوط به آن قالب، Right-Click کنيد. بعد از ميان گزينه‌های منوی باز شده Save target as... را بزنيد و فايل مذکور را در يکجا ذخيره کنيد. بعد آنرا باز کنيد و همه‌ی محتوياتش را انتخاب کرده و در حافظه‌ کپی (Copy) کنيد. (برای اين کار کافيست کليد Ctrl را نگه داريد و در همان حال کليد C را از فشار دهيد.)
- دوباره به صفحه‌ی Template باز گرديد و محتويات حافظه‌ی کامپيوتر را (که درواقع محتويات همان فايل تازه دريافت شده بايد باشد) در اين پنجره منتقل يا اصطلاحاً Paste کنيد. (برای اين کار کافيست که کليد Ctrl را بگيريد و کليد V را بفشاريد)
- اگر متن جديد در پنجره‌ی مذکور بدون مشکلی وارد شده‌است، کليد Save Changes را بزنيد. (و گرنه سه قدم اخير را دوباره با دقت تکرار کنيد.)
- حالا از بين «قالب هاي پيش‌ساخته‌ی فارسی» که در اين آدرس قرار دارند آرشيو را انتخاب کنيد.
- در قسمت بالای سمت راستِ صفحه‌‌ی blogger که باز می‌شود، روی archive template کليک کنيد.
- حالا دوباره از ميان «قالب‌های پيش‌ساخته‌ی فارسی» روی «صفحه‌ی آرشيو» همان قالبي که انتخاب کرده‌ايد Right-Click کنيد. از ميان گزينه‌های موجود در منوی باز شده، Save target as... را بزنيد و فايل را پس از دريافت در يکجا ذخيره کنيد. بعد آنرا باز کنيد و همه‌ی محتوياتش را انتخاب کرده و در حافظه‌ کپی (Copy) کنيد. (برای اين کار کافيست کليد Ctrl را نگه داريد و در همان حال کليد C را از فشار دهيد.)
- دوباره به صفحه‌ی Archive Template ر سايت بلاگر باز گرديد ومحتويات حافظه کامپيوتر را (که درواقع محتويات همان فايل تازه دريافت شده بايد باشد) درپنجره‌ی خالی بالای صفحه منتقل يا اصطلاحاً Paste کنيد. (برای اين کار کافيست که کليد Ctrl را بگيريد و کليد V را بفشاريد)
- اگر متن جديد در پنجره‌ی مذکور بدون مشکلی وارد شده‌است، کليد Save Changes را بزنيد. (و گرنه سه قدم اخير را دوباره با دقت تکرار کنيد.)
- حالا دوباره وارد صفحه‌ی اصلی بلاگ‌تان می‌شويد که در واقع صفحه‌ی Post يا نوشته‌هايتان است.
- در اين مرحله يك بار Sign out شويد ودوباره با وارد كردن كلمه كاربري و رمز عبور وارد Blogger شويد و مراحل زير را به دقت دنبال كنيد .

آماده‌ کردن صفحه‌ی «نوشتن» يا «Post» برای مطالب فارسي:
- صفحه‌ی Post يا همان صفحه‌ی ‌اصلي،‌ با يک نوار افقی سياه ‌رنگ به دو قسمت بالا و پايين تقسيم شده است. در بخش سفيد رنگِ صفحه‌ی پايين، Right-Click کنيد. از منويی که باز می‌شود، روی Encoding برويد تا باز شود. حالا ابتدا Auto-select را اگر فعال است، غير فعال کنيد (يعنی با کليک کردن روی آن علامت تيک را از کنارش برداريد). بعد از بين فهرست زبانهای مختلف، Unicode (UTF-8) را برگزينيد. (اگر آنرا در ليست نمی‌بينيد More را بزنيد تا فهرستِ کاملْ آشکار شود.)
- دقيقاً همين کار را دوباره در نوار خاکستری رنگِ بالای صفحه انجام دهيد. (فقط و فقط اين کار را بايد در همان قسمت انجام دهيد. در بخش سفيد رنگ، امکان آن نيست)

نوشتن مطلب فارسی:

- دوباره در بخش خاکستریِ بالای صفحه، Right-Click کنيد و در پايينِ منویِ Encoding، گزينه‌ی Right-to-Left Document را انتخاب کنيد.
- حالا در بخشِ سفيدِ بالای صفحه شروع به نوشتن کنيد. (٭ نکته‌ی مهم: اگر با ويندوز ۲۰۰۰ کار می‌کنيد، به دليل اشکالی که در حرف «ي» هست، بايد هميشه بجای فشار دادن کليد D که برای زدن «ی» استفاده می‌شود،‌ از Shift-X استفاده کنيد.)
- اگر می‌خواهيد بخشی از متن‌ِ نوشته ‌شده‌تان را با يک Hyperlink به يک صفحه‌ی ديگر ارجاع دهيد،‌ ابتدا آن بخش از متن را با استفاده از ماوس يا کليد Shift انتخاب يا به‌اصطلاح Select کنيد. بعد کليدی که شکل يک کره‌ی زمين و يک گيره‌ی کاغذ را دارد بزنيد. بعد در پنجره‌ی کوچکی که باز می‌شود، آدرس صفحه‌ی مورد نظرتان را وارد کنيد و OK را بزنيد.
- پس از اينکه نوشتن مطلبتان پايان يافت، کليد Post & Publish را بزنيد تا هم متن‌تان به بانک اطلاعاتی اضافه شود و هم صفحه‌ی اينترنتی بلاگ‌تان با متن جديدی که نوشته‌ايد اصطلاحاً به‌روز يا Update شود.
- پس از هر بار زدنِ Post، مطلب نوشته شده، در قسمت پايين صفحهْ ديده می‌شود و امکان تغيير آن هم با زدن Edit وجود دارد.
- برای ديدن صفحه‌ی ساخته شده و تست کردن آن، کافيست که روی view web page در قسمت سمتِ چپِ نوارِ سياه‌رنگِ وسطِ صفحه کليک کنيد تا نتيجه تلاشتان را ببينيد !
- پس از پايان کار، حتما کليد Sign Out را در بالای صفحه در سمت راست را فشار دهيد.
حالا ديگر شما صاحب يك وبلاگ هستيد .

تذكر1 :قطعا صرفه جويي در استفاده از اينترنت و تلفن براي همه امري مهم است . لذا توجه داشته باشيد كه شما ميتوانيد قبل از متصل شدن به اينترنت مطالب مورد نظر خود را در نرم افزار Word تايپ نموده و پس از آن به اينترنت متصل شده ، مطالب تايپ شده خود را copy كرده و در بخش edit وبلاگ آن را paste نماييد .
تذكر2 :به اين نكته هم توجه داشته باشيد كه اگر قصد داشتيد يك مطلب طولاني را در اينترنت بخوانيد ، ميتوانيد بصورت پس از Down شدن كامل صفحه ، Disconect شده و به مطالعه صفحه يا صفحات مورد نظر خود بپردازيد.


از امكانات خوبي كه سايت بلاگر در نظر گرفته است يكي اين است كه ميتوان يك وبلاگ را به طور گروهي اداره كرد . بدين ترتيب كه افراد دعوت شده نيز ميتوانند به راحتي مطالب مورد نظر خود را كه از حد يك پيغام ويا نظر بيشتر است و يا آنكه نياز به آگاهي همه خوانندگان وبلاگ است ، را در وبلاگ قرار داد. براي اين منظور افراد مورد نظر از اداره كننده وبلاگ يك ايميل دعوت دريافت خواهند كرد . در اين ايميل لينكي وجود دارد كه با دنبال كردن آن به سايت بلاگر متصل خواهيد شد . در صفحه اي كه پيش روي شماست ، در New Users با وارد كردن نام كاربري و پسورد ونيز تكرار پسورد ، دكمه sign up را فشار داده و به صفحه بعد وارد شويد .
در صفحه بعد نام و نام خانوادگي و e-mail خود را وارد كرده و در قسمت ذيل صفحه در قسمت عبارت I agree to the terms of service آنرا تيك بزنيد و كليد enter را فشار دهيد . بدين ترتيب شما يك كاربر دعوت شده به وبلاگ بوده و ميتوانيد مطالب خود را در اين وبلاگ درج و به دلخواه آنرا مديريت كنيد . براي اين كار تنها كافي است كه بخشهاي
آماده‌ کردن صفحه‌ی «نوشتن» يا «Post» برای مطالب فارسي
و
نوشتن مطلب فارسی:
را در بخش سوم درذيل همين صفحه مطالعه نموده و با طريقه تايپ در وبلاگ آشنا شويد.

چگونه از سيستم نظر خواهي استفاده كنيم ؟
در اين وبلاگ امكاني در نظر گرفته شده است كه هر كسي با هر ميزان آشنايي با اينترنت بتواند به تبادل نظر با ساير همكاران بپردازد . همانطور كه در صفحه اصلي ملاحظه ميكنيد در ذيل هر مطلب ( در كنار ساعت نوشتن مطلب ) لينكي با عنوان comments در نظر گرفته شده است كه با كليك كردن بر روي آن پنجره اي جديد باز خواهد شد . در اين پنجره ميتونيد مطلب مورد نظر خود را به زبان فارسي تايپ و ارسال نماييد . براي اين كار بايد حتما Encoding ويندوز شما Unicode( UTF8) باشد . در صورتيكه بخواهيد اين كار را انجام دهيد بايد بر روي پنجره right click كرده و در منوي باز شده در قسمت encoding گزينه Unicode را انتخاب نماييد . در صورتيكه در اين پنجره اين عنوان را مشاهده نكرديد به قسمت more رفته و در آن قسمت Unicode ( UTF8 ) را انتخاب كنيد . سپس با وارد كردن نام و E-mail ( نيازي به وارد كردن URL نيست ) در قسمت مستطيل بزرگ كليك كرده و پيام مورد نظر خود را به فارسي تايپ نماييد و بعد از آن روي دكمه بفرست !!!! كليك كنيد . شما ميتوانيد در همين پنجره نظرات ساير همكارانتان را هم در مورد همان مطلب بخوانيد . فقط دقت كنيد كه حتما اختصار را در كلام رعايت كنيد چون در صورت طولاني بودن پيام ، پيامتان ارسال نخواهد شد .


......................................................................

و راهنماي حودر و وبلاگِ مبتدي که همه چيز رُ تک تک آموزش مي ده.
و اين هم آموزش وبلاگ داشتن در پرشين بلاگ و تک بلاگ ! و اين لينک وبلاگ يعني چي؟ و آموزش وبلاگ نويسي.

خُب حالا مي مونه فقط توضيح من:
1- فرق وبلاگ با وب سايت؟ بلاگ (تقريباً) روزانه up date مي شه و از وی سايت ساده تره.. حداکثر کاري که مي شه تو وبلاگ کرد، گذاشتنِ آهنگِ bg يا عکس هست؛ در حالي که سايت شاملِ هر چيز تخصصي (اعم از چت و search و معرفي) هست. پس يه وب سايت مي تونه از هاستِ freeي blogger استفاده کنه و در عين حال يک وبلاگ هم مي تونه دات کام باشه.
2- چه جوري ميشه وبلاگ داشت؟ 3 تا هاستِ معروف هست؛ پرشين بلاگ، بلاگ اسکاي و بلاگ اسپات.
پرشين بلاگ از نظر مديريت و خيلي نظرهاي ديگه، مزخرف ترين سايتي هست که مي تونه باشه، صاحبان سايت با اين که شناخته شده هستن، اما در کل آدماي دروغ گو و.. بهتره بيشتر از اين فحش ندم! بگذريم..
مزيتِ ثبتِ نام در پرشين بلاگ؛ فارسي بودنِ اون و ليستِ وبلاگ هاش هست که خودش 10% ويزيتورها رُ تضمين مي کنه. و عيب اين وبلاگ هم اينه که تا وقتي که نوشته هاتون ويزيتور داشته باشه، واسه اون تبليغ بالاي صفحه هم که شده وبلاگ تون درسته (البته بعضي موقع ها پيش مياد که بعضي msgهاتون غيب بشه و غيره..) اما اگه هر مشکلي پيش بياد (يک ايميل مخالف يا هر چيز..) خيلي راحت سايت تون (با ارجاع به قراردادي که اولِ ثبت نام امضا مي کنين) بسته و del ميشه. مشکلِ ديگه ي پرشين بلاگ، سرعتِ پايينِ load شذنِ صفحه هاش و امنيتِ ضعيفِ سيستم ش هست (هنوز اون 300 تا وبلاگي که امير هک کرد فراموش نشده..)
سايتِ ديگه اي که سرويس blogging رُ مي ده بلاگ اسکاي هست. مزيتِ اين سايت ويژگي هاش (comment دلخواه، طراحي وبلاگ در 3 صفحه، فضاي مجاني لوگو، سيستم آرشيو شدن در صفحه هاي مجزا و..( هست. در ضمن هيچ تبليغي هم در صفحه ها نيست! با اين که سايت فارسي هست، اما طراحي سايت کاملاً انگليسيه! و عيب اين سايت نامشخص بودنِ صاحبانِ سايت و يا هدفِ اونا و امنيتِ ضعيف هست. (هک شدنِ خودِ سايت توسط گروه مش قاسم -پارسال- و هک شدنِ تمامي وبلاگ هاي موجود از اين هاست..) تنها چيزي که از دارندگانِ سايت مي دونيم فقط يک آدرس ايميل هست. هيچ کس حتا اسمي از سرمايه گزار سايت نمي دونه. فقط چند ماه پيش بود که يه مصاحبه ي ايميلي انجام شده بود و ذکر شده بود که برنامه هاي زيادي در پيش هست. البته اين سايت قراره برنامه ش رُ به يه شرکتِ آلماني بفروشه (الآن فکر کنم 5 زبان رُ ساپورت مي کنه که يکي ش فارسي هست.)
و سايتِ سوم.. بلاگر (يا همون بلاگ سپات) هست. مزيتِ اين سايت؛ کاملاً حرفه اي و البته کلاسيک... هر چي ازش بگم کم گفتم، خلاصه توووپ! عالي.. و عيب اين سرويس: کاملاً انگليسي (هاست تو لندن ـه) و کلاسيک بودنِ سايت که يک سوادِ مختصرِ html رُ مي طلبه..
3- طريقه ي ثبت نام: پرشين بلاگ به وبلاگِ روشن دلان معروفه ! برين ، خودش همه جا فلش زده که چي کار کنين..
4- سوالي بود من در خدمتم :)

و چند تا لينک؛ يک وبلاگ شانسي # قالب فارسي گردون # مدرسه ي وب # مدرسه ي وب 2 # آموزش
و اينا هم دايرکتوري ها و ليست هاي وبلاگ فارسي؛

Parseek
~

Hoder
~

Xseer
~

Iranniaz
~

ISW Webring
~

Logos
~

By Category
~

Students; weblog
~

Siaheh
~

PersianBlog index
~

IranWebList

ابي امسال رُ گرفتم :)
به نظر من که قشنگه..!!
همه ي آهنگ هاش هم از قميشيه :x

امروز رفتم مدرسه تا مدارکِ ثبتِ نام دانشگاه رُ بگيرم و خلاصه خداحافظي ؛) ديگه فکر نکنم لازم بشه برم اون جا.. تازه بعد از 12 سال داشت خوشم ميومد..!!
الآن که اومدم خونه، شاگردِ مامان واسه م گل خريده بود و تبريکِ قبولي دانشگاه..!!
راستي شهرزاد، من منظورت رُ از جعل کردن نفهيدم.. شايد يه جور تشکره؟! np

دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۲

آخ اگه بارون بزنه..
نمي دونم چرا، اِنقدر روزها خسته ميشم که ديگه حس نوشتن ندارم..
امروز صبح رفتم يه جاي خوب، يه کسي رُ ديدم :) خيلي منون واسه صحبت ها.. :">
بعد هم کارهاي ديگه و بانک و غيره..
عصر هم عکس ها بايد برم بگيرم.
جواب هاي کنکور رُ هم که 24 م ميدن !

يادته تو postهاي قبلي از <يک کسي> گفته بودم؟ خيلي جالبناک اين که اين شخص (ظاهراً) خودش هم نمي دونه چه کار کرده.. حتا کامپيوترش هم خراب شده و البته اِنقدر busy هست که..... هرچند فکر نکنم ديگه اينجا رُ هم بخونه (يه موقع اينجا ملکوتِ اون بود) خلاصه اين که منتظريم گذشتِ زمان خودش همه چيز رُ درست کنه.. من ميخوام، تو چي؟! ........

ديروز رفته بودم بيرون.. ديدم همون کراواتي رُ که من عيد خريده بودم 9000 تومن رُ گذاشتن 2500 !! کلي يه جام سوخت. تازه اگه اينو با شود حساب کني (که شهرشب هيچ وقت سودش 10% نيست.. شايد قيمت فروش با سودش 1500 باشه) باز هم ميشه 4 برابر قيمت..! ديگه اين که به لطفِ دوستم علي، فيلم the ring رُ هم ديدم.. اِي بد نبود ؛) البته خيلي horror نبود ولي با ساعتِ 1 نصف شب ميشد يه کم ترسيد!
فردا صبح دوباره بايد برم حوزه ي نظام وظيفه، اگه فردا هم بخواد اذيت کنه اول ميرم ازش شکايت مي کنم بعد هم با پارتي بر مي گردم. تقصير منه که مي خوام مثلِ آدم برم و اون هم عادي کارم رُ راه بندازه.. ديروز فقط 1800 تومن الکي واسه ايشون خرج کردم.. چند دقيقه که بيکار تو صف وايسي بهت ميگه برو از فلان کاغذ 9 / 10 تا کپي بگير.. کپي ها هم همه آماده مي فروشن؛ برگه اي 40 تومن! جالب اين که هيچ کدوم از اين ها هم به دردِ من نمي خورد.. ديروز کلي واسه ش کپي گرفتم، اما هيچ فرمي ش واسه خودم نبود. به قيافه نگاه ميکنه و همين جوري ميگه.. اين دفعه مي خوام با دمپايي و شلوار ورزشي و زيرپوش برم !!
راستي يه چيز باحال، سالِ تولدِ من تو شناسنامه ي مامان 1362 بود ..! بايد مي بردم تهران درست ش کنم. من هم همين جوري دادم به يه کارمند و واسه م کردش 1364 !! از امروز شناسنامه ي مامان با اوني که تو ثبت احوال هست مغايره و من هم مي خوام معرفي ش کنم به جرم جعلِ سند و دست بردن تو شناسنانه بگيرن ش :)))

امشب اگر ياري کني، اي ديده! طوفان مي کنم
آتش به دل مي افکنم، دريا به دامان مي کنم
مي جويمت، مي جويمت؛ با آن که پيدا نيستي
مي خواهمت، مي خواهمت؛ هر چند پنهان مي کنم
زندانِ صبرآموز را در مي گشايم ناگهان
پرهيز طاقت سوز را، يکسر به زندان مي کنم
يا عقل تقوا پيشه را، از عشق مي د.زم کفن
يا شاهدِ انديشه را، از عقل عريان مي کنم.. (سيمين بهبهاني)

تا يادم نرفته اين هم لينکِ و زن به دوردست مي نگريست البته بدونِ هيچ توضيحي!

یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲

يه آگهي باحال که تو روزنامه چاپ شده بوده؛

adv.


يه چيز خيلي باحال! اين همه خواستم نتيجه ي کنکور رُ بنويسم، آخر هم اشتباه نوشتم!!! پاره وقت کجام بوده؟ نه خير! من تمام وقت و روزانه (عادي) قبول شدم.. ديگه اِنقدرآآ هم خنگ نيستم! سه تا msg قبلي بود که تصحيح شد ؛)

شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۲

ساعت 8 از خواب پا ميشي
ساعتِ 9 با 3 تا شاهد قرار داري
امضا، کپي، مهر، شهادت، امضا..
تاکسي
ساعتِ 10 نظام وظيفه.. صف..
ساعتِ 11؛ برو فردا بيا
ساعتِ 12؛ بانک
ساعتِ يک؛ خونه.. حمام، ناهار
ساعتِ 3؛ آنلاين
ساعتِ 5؛ قرار
ساعتِ 7؛ بيرون
ساعتِ 9؛ خونه
ساعتِ 10؛ شام، تلويزيون
ساعتِ 12؛ آنلاين
ساعتِ 1 يا 2؛ خواب
ساعتِ 7؛ از خواب پا ميشي
ساعتِ 8 بايد نظام وظيفه باشي
..احتمالاً 3 تا فرم ميده که بايد برم کرمان و اصفهان و تهران تکميل کنم.
پ.ن. يه چيز خيلي باحالي که واسه م خيلي جالب بود: کلانتري وزراء که بودم، يه فرم داد گفت 3 / 4 تا کپي ازش بگير. دوتاش رُ به خودمون داد پر کنيم و باقي ش رُ گذاشت واسه خودشون!! لابد کلانتري کم داشته..
اين جا هم، نظام وظيفه، يا جايي هست به اسم بوفه که فرم هاي کپي شده رُ دونه اي 40 تومن مي فروشه.. هر وقت هم فرمي لازم باشه، حتماً بايد بري 6 / 7 تا بخري؛ 2 يا حداکثر 3 تاش لازم ميشه و باقي ش نه (لابد بر مي گرده به بوفه؟!) خلاصه اينجوريا!!
اين حالِ منِ بي توست
بــغــض غـزلـي بـر لــب
افــتــاده ترين خورشـيد
زير سم اســب شـب..
اين حالِ منِ بي توست
دلـــداده تـر از فــرهـــاد
شــوريـده تر از مـجـنـون
حسرت به دلي در باد..
خيلي عوض شده.. تقريباً همه چيز.. حتا وقتي msgهاي پارسالِ خودم رُ تو ملکوت مي خونم، کلي با الآنم متفاوته..
پيدا شو که مي ترسم
از بــسـتــر بـي قــصــه
پــيــدا شــو نفس برده
مي ترسه ازت غــصــه
بي وقـفـه ترين عاشق
موندم که تو پيـدا شي
بي تو همه چي تـلخـه
بايد که تو هم باشي..
خوبي يا شايد بدي ـه زندگي همينه؛ «اين نيز بگذرد..»
هر روز تجربه هاي جديد.. هر روز اتفاق هاي تازه..

چند وقتي بود يه ايميل انگليسي داشتم، حوصله ي خوندن ش رُ نداشتم! امروز خوندم ش.. فقط يه کم بالاي 18 ساله؛

A young husband comes home one night, and his wife throws her arms around his neck:
"Darling, I have great news: I'm a month overdue. I think we're going to have a baby!
The doctor gave me a test today, but until we find outfor sure, we can't tell anybody."
The next day, a guy from the electric company rings the door-bell, because the young couple hasn't paid their last bill:
Are you Mrs. Smith? You're a month overdue, you know!"
"How do YOU know?" stammers the young woman.
"Well, ma'am, it's in our files!" says the man from the electric company.
"What are you saying? It's in your files?????""Absolutely aghast.
"Well, let me talk to my husband about this tonight."
That night, she tells her husband about the visit, and he, mad as a bull, rushes to the electric company offices the first thing the next morning.
"What's going on here? You have it on file that my wife is a month overdue?
What business is that of yours?" the husband shouts.
"Just calm down," says the clerk, "it's nothing serious. All you have to do is - pay us."
"PAY you? and if I refuse?"
"Well, in that case, sir, we'd have no option but to cut yours off."
"And what would my wife do then?" the husband asks.
"I don't know. I guess she'd have to use a candle! "

چند بار مي پرسين؟ آخه مگه چه قدر اهميت داره..
سراسري که هنوز ندادن.
آزاد هم پليمر سيراز و عمران ياسوج. هر دو روزانه و تمام وقت! اوکي؟
(تصحيح شد)

جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۲

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محوِ تماشاي نگاهت..
با کلي ذوق و شوق از دور مي بينيش.. دلت مي خواد بال در بياري؛ يا حداقل زمان متوقف شه.. خيلي آروم لبخند مي زني و با نگاه دنبالش مي کني.. اون هم يه لبخند مي زنه تا جوابي داده باشه و روش رُ بر مي گردونه.. دلت مي خواد زمين دهن باز کنه؛ يا حداقل يکي باشه دليلِ بودن ت رُ واسه ت توضيح بده.. البته باز هم خيلي ممنون. مي تونست همون لبخند هم نباشه..

کاش مي شد با تو بهارِ آرزوها پا بگيره، کاش مي شد با تو دوباره؛ زندگي معنا بگيره.. کوچ عاشقانه ي تو، لحظه ي شکستنِ من، خلوتِ شبانه ي من، تا هميشه از تو روشن، از غم نبودنِ تو، گريه کردم؛ تو نديدي، هق هق تلخِ صدام رُ، تو نبودي، نشنيدي.. اي تو جاري توي رگ هام، صداي پاي نفس هام، اي که بوي تو رُ داره، لحظه هاي خواب و رويام.. فرصتِ بودنِ با تو، اگه حتا يه نفس بود، براي باورِ بودن؛ همه چيز و همه کس بود.. کنسرتِ عصار خيلي خوش گذشت!